اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

سر بدار

سربدار

به آتش دل عاشق شرار می گویند

به شام بی کسی اش شام تار می گویند

مرا امید سحر نیست در شب هجران

خزان زندگی ام را بهار می گویند

شبم تو روز کنی تا به گوشه ی چشمی

به چشم مست تو لیل و نهار می گویند

به وصف خویش نبینی تو بهتر از شعرم

چرا که وصف تو یک از هزار می گویند

اسیر عشق تو،زندانی ام به خانه ی خود

به خانه ای که نباشی مزار می گویند

دویده ام به قفایت همیشه جان بر کف

به عاشقی چو "رها" سربدار می گویند

علی میرزائی"رها" 

هزار جان دارم

هزار جان دارم

به حلقه حلقه ی موی تو آشیان دارم

به گوشه گوشه ی قلبم تو را نهان دارم

به ذره ذره ی جانم عجین شده عشقت

به واژه واژه ی شعر از تو یک نشان دارم

تو اعتراف نمودی به عشق جان سوزت

"چه انتظار از این بیش از آسمان دارم"

نرفته یادم از آن گفتگوی طولانی

که شور عشق تو در سر از آن زمان دارم

خزان زندگیم را بهار کردی تو

دلی به شوق تو پیرانه سر جوان دارم

"رها"چه بیم ز سودای عمر خود داری

کنار یاس سفیدم هزار جان دارم

علی میرزائی  "رها"