اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دریای جنون

دریای جنون

جان به قربان تو و چشم سیه مست تو باد

حیف ِآن عمر که بی عشق تو دادم بر باد

تا به دریای جنون ِغم ِعشق تو زدم

گر به ساحل برسم یا نرسم باداباد

سیل عشق از دل عاشق چه خروشان برخاست

کی شود سّد رهش عقل و درس استاد

خانه ی عاشق دل خسته ندارد سامان

چون حبابی به سر موج بود بی بنیاد

"عشق آتش بود و خانه خرابی دارد"

نه که یارانه بگیری تو و حق اولاد

ای (رها)عشق تجاری شده حرفش تو مزن

هر چه از عشق بگویند بود حرف زیاد

علی میرزائی(رها) 

روزگاران قدیم

روزگاران قدیم

بنازم روزگاران قدیم و دوره ی فانوس

که بودی سفره خالی ،چشم سیر و،خواب بی کابوس

به هر جا پای بنهادم نشان مهربانی بود

ندیدم در گذرگاهی،نشان از دزد و از جاسوس

دریغا گوی آدم های انسانم که کمیابند

به حال مردم بیچاره دایم می خورم افسوس

مرا در کوره راه زندگی بس پیچ و خم باشد

ندارد پیچ و خم های رهم را جاده ی چالوس

گمان دارم نبوده وضع دنیا نا به سامان تر

از اوضاع کنونی جهان از عهد دقیانوس

عروسی ها عزا گردیده در هر گوشه ی عالم

به دست صاحبان قدرت از آن سوی اقیانوس

چه شد آن مهربانی ها،چه شد آن همزبانی ها

"رها "گردیده ام جدّاً من از نوع بشر مایوس

علی میرزائی"رها"  

صبر خدا

صبر خدا
آن چه بر ما در زمین از خیر و از شر می رود
کی ز دست نا مسلمانان کافر می رود
حاصل رفتار ظلم آلود ما باعث شده
داد هم نوعان ما تا دب اکبر می رود
نیست امیدی که تا سامان بگیرد کار ما
تا که انصاف و عدالت نا برابر می رود
نیست امیدی به پایان مصیبت های ما
عمر ما بیهوده از کف دست آخر می رود
کوه غم در پیش رو داریم و یک پا در هوا
ای "رها"صبر خدا هم عاقبت سر می رود
علی میرزائی"رها

علی(ع)،علی است

علی، علی است

علی،علی است نیازی به مدح ایشان نیست

دلی که جای علی شد دگر پریشان نیست

جهان ِظلم و ستم پر زحیله و تزویر

مگر به دون علی یک جهان ویران نیست؟

به هر کجا که نظر می کنی به اطرافت

مگر که ناله و آه و غم ِیتیمان نیست؟

نشان ز داد علی آن پناه مظلومان

در این زمانه ی بی اعتبار و دوران نیست

علی صفات خدایی به سینه و دل داشت

اگر که تالی ِاو در جهان به ایمان نیست

خراب خانه ی مردم کنند بر سرشان

چو تیغ فاتح ِخیبر و شیر مردان نیست

بود ز برکت ِآقا ،علی و اولاددش

به شان و مرتبه گر کشوری چو ایران نیست

(رها) علی است علی،با زبان قاصر خود

سخن مگو که سخن گفتنت به سامان نیست

علی میرزائی(رها)

فریاد به جایی نرسد

فریاد به جایی نرسید

دل آواره به غربت سرو سامان نگرفت
کس سراغ از من و از حال پریشان نگرفت

نیم شب ها من و تنهائی و اشک و غم و دررد
مرغ شب هم خبر از دیده ی گریان نگرفت

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت
جان فرسوده ی من فرصت درمان نگرفت

جان به لب آمد و فریاد به جایی نرسید
آه جان سوز ولی دامن جانان نگرفت

وای بر جمع کسانی که در آن جمع، کسی
تا ریاکار نشد منصب و عنوان نگرفت

ای خوشا مردم دانا و خرد مندی که،
گرگ را بر گله چوپان و نگهبان نگرفت

راه جایی نبرد،چوب لئیمان بخورد،
آن که در گوش،"رها" پند نیاکان نگرفت

علی میرزائی(رها)    

نامزدی نسیم و سپهر


نامزدی نسیم و سپهر

عروس آسمان گردیده بین اختران پنهان

که دارد خود زمین امشب عروسی چون مه تابان

"نسیم" امشب شمارا میهمان از آسمان آمد

مبارک بر شما از جانب حق باشد این مهمان

شقایق برده از خاطر نگاه مست نرگس را

"نسیم" است تا که امشب بوستان را غنچه ای خندان

ز یاس امشب تو گویی محفل ما خرمنی دارد

خدا را مهلتی ما را که برگیریم یک دامان

ثری شد از ثریا نور خیز امشب مبارک باد

که جوزا در زمین بستند با هم عهد جاویدان

سپهر ار باغبان باشد نسیم عطر گل ها را

در این باغ و چمن ای گل تو می گیری سر و سامان

طریق امن، راه عشق و مهر و همدلی باشد

مبارک باد این پیوند تان در جمع مشتاقان

به ماه و زهره چون در هر سحرگه الفتی دارم

دعا کردم دو فرزندم، سحر با دیده ی گریان

به گل های چمن تاثیر آهم را حکایت کن

خودت دیدی سپهر آن شد که می باید شود آن سان

خوشا دل داده ای کو نقد جانش را به کف دارد

که تا آن را فدا سازد برای خاطر جانان

(رها) فرزانگان با کنج فقر خویش می سازند

ندارند آرزوی گنج زر چون مردم نادان

علی میرزائی(رها)