اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

روزگاران قدیم

روزگاران قدیم

بنازم روزگاران قدیم و دوره ی فانوس

که بودی سفره خالی ،چشم سیر و،خواب بی کابوس

به هر جا پای بنهادم نشان مهربانی بود

ندیدم در گذرگاهی،نشان از دزد و از جاسوس

دریغا گوی آدم های انسانم که کمیابند

به حال مردم بیچاره دایم می خورم افسوس

مرا در کوره راه زندگی بس پیچ و خم باشد

ندارد پیچ و خم های رهم را جاده ی چالوس

گمان دارم نبوده وضع دنیا نا به سامان تر

از اوضاع کنونی جهان از عهد دقیانوس

عروسی ها عزا گردیده در هر گوشه ی عالم

به دست صاحبان قدرت از آن سوی اقیانوس

چه شد آن مهربانی ها،چه شد آن همزبانی ها

"رها "گردیده ام جدّاً من از نوع بشر مایوس

علی میرزائی"رها"