اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل بیچاره

دل بیچاره

روزگارم که روزگار نبود،دل بیچاره خوب می داند

زآمدن رفتنم بگو که چه سود،دست تا عاقبت تهی ماند

کرده ام من نمایشی بازی،گه اسیر عجم گهی تازی

در جوانی و کودکی،پیری،به سرم کس گلی نیفشاند

ندهم فرق آب را از دوغ،نیست در چنته ام به غیر دروغ

همچنان اشرفم به مخلوقات،زندگی بر مراد من راند

بهر دنیا نه در نه دروازه،کمتر است ارزشش ز خمیازه

گاه سرهنگی و گهی سرباز،بر مرادش تو را برقصاند

اختیاری "رها"به جلوت نیست،بد تراز کار های خلوت نیست

مشت فردی اگرکه باز شود،شادمان در محاق می خواند

علی میرزائی"رها"   

صبر خدا

صبر خدا
آن چه بر ما در زمین از خیر و از شر می رود
کی ز دست نا مسلمانان کافر می رود
حاصل رفتار ظلم آلود ما باعث شده
داد هم نوعان ما تا دب اکبر می رود
نیست امیدی که تا سامان بگیرد کار ما
تا که انصاف و عدالت نا برابر می رود
نیست امیدی به پایان مصیبت های ما
عمر ما بیهوده از کف دست آخر می رود
کوه غم در پیش رو داریم و یک پا در هوا
ای "رها"صبر خدا هم عاقبت سر می رود
علی میرزائی"رها

علاج آتش دل

علاج آتش دل

دلم رسیده به مویی به موی تو بند است

تو واقفی، چه نیازی مرا به سوگند است

بهار آمدو فصل گل و تماشا شد

چه حاصل است کسی را که پای در بند است

اگر امید سحر بود صبر می کردم

تو بعد و فاصله دانی میان ما چند است

تو را کنار رقیبان خود چو می بینم

مرا ز عالم و آدم بریده پیوند است

نگاه اول تو آتشی به دل افروخت

علاج آتش دل از تو یک شکر خند است

مرا به دشت جنون برد عشق جان سوزت

حساب عاقبت کار با خداوند است

حلاوت تو نمک گیر کرده است مرا

چنان که زهر بنوشم ز دست تو قند است

اگر که درد مرا جان گداز می بینی

خلاف قبله (رها) راهی سمرقند است

علی میرزائی(رها)  

عشق تو افسار ماست

عشق تو افسار ماست

بغض،سد راه سینه،شاهد گفتار ماست

گریه های نیم شب ها روزگاری کار ماست

سایه ات را بر سر ما نازنین کردی دریغ

جانشین سایه ی تو سایه ی دیوار ماست

رانده ای ما را ز باغت یاس خوش بوی سفید

در گلستان هر گلی بعد از تو مثل خار ماست

نیست امیدی به پایان مصیبت های دل

اشک و آه و درد و غم مهمان شام تار ماست

چشم بر در،در سکوت  نیمه ی شب های ما

خِش خِش ِ جاروی مرد راه شب غمخوار ماست

شادیت را چند روزی گر که ماتم می کنیم

می رویم امروز و فردا عشق تو، افسار ماست

چشم ما از تو نشد سیر و دل از جان سیر شد

رفتن از کویت "رها"را عاقبت اجبار ماست

علی میرزائی"رها"