اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل زندانی

دل زندانی

گواه باش خدا اشک های پنهانی

که بعد رفتن او آمدم به مهمانی

زبیم آن که فغانم به گوش کس نرسد

دلم نموده ام امشب به سینه زندانی

نگار آمدو رفت و نشد که یک لحظه

کنم حکایت غم ها و درد و حیرانی

نگاه کوته او داد هستیم بر باد

دریغ و درد که شد حاصلم پریشانی

جفا و ناز تو را تا به جان خریدارم

مکن به هر خس و خاری تو ناز ارزانی

به پیش چشم (رها)تکیه بر کسان دادن

بود خلاف مروت مگر نمی دانی

علی میرزائی(رها)

دل خوش خیال

دل خوش خیال

دل من هنوز شوری ز تو یادگار دارد

نه رهی به کویت اما، نه ره ِدیار دارد

شب دل سحر ندارد ،غم دل اثر ندارد

که هزار درد جانکاه ز روزگار دارد

به جوانیم ندیدم اثری ز شادکامی

دل بی نصیب من بین که هوای یار دارد

همه عمر من خزان بود ز درد نامرادی

مگر این چنین خزانی ز پیش بهار دارد

هوس دیار و یارم به سرم زده دو باره

دل خوش خیال من بین که چه انتظار دارد

دل پاره پاره از عشق، رفو نمی پذیرد

که دل"رها" نه یک زخم، که صد هزار دارد

علی میرزائی "رها"  

دل عاشق

دل عاشق

عشق در مشرب ما پاک و یک آیین است

آتش عشق  ِمرا گریه اگر تسکین است

در دل عاشق اگر مِهر و صداقت باشد

چه تفاوت که دل از وامق و یا رامین است

در دل عاشق ِ تنها چه زمستان چه بهار

در غیاب تو،یکی، بهمن و فروردین است

عشق اول قدم از خصلت انسانی ماست

دل بی عشق شبیه دل یک ماشین است

عاشقی زنگ کدورت ببرد از دل ها

صحبت از عشق،میان دو نفر تمکین است

بین آن مردم بی درد ِ به ظاهر عاشق

چه غم از آن که "رها"رتبه ی من پایین است

چه به جا شیخ اجل گفت خداوند سخن

"عاشقی کار سری نیست که بر بالین است"

علی میرزائی"رها"  

دل می طپد

دل می طپد

امشب دلم ز دست خودم هم گرفته است

سر تا سر وجود مرا غم گرفته است

آمد نگار و دیر نپایید و زود رفت

دل از فراق اوست که ماتم گرفته است

آن شبنمم که جای به دامان گل نداشت

خارم دلم بهانه ی شبنم گرفته است

دل می طپد به سینه و لرزان چو جام گل

گویی هراس زلزله ی بم گرفته است

راهم به باغ یاس سفیدم گرفته اند

گویی خدا بهشت ز آدم گرفته است

شب را "رها"امید سحر نیست بعد ازین

دنیا ببین که بوی جهنم گرفته است

علی میرزائی"رها"  

دلم خوش است

دلم خوش است

دلم خوش است سیه چشم همدلی دارم

به باغ غم زده ی خویش بلبلی دارم

نمی کند به کویر دلم اگر پرواز

خوشم که با غم او بزم و محفلی دارم

ز طوس گر که به شهرش هزار فرسنگ است

برای دیدن او گاه من پلی دارم

پلی که قابل رؤیت برای چشم دل است

غنیمت است ز دیدار حاصلی دارم

قلم روانه به کاغذ ز عشق او گردد

ز شوق اوست گهی شعر ِقابلی دارم

دلم شکسته، به قایق شکسته ای مانم

به روی موج ِغم امّید ِ ساحلی دارم

(رها) اگر، چه بُوَد پایه های پل لرزان

برای لیلی ی ِ خود باز محملی دارم

علی میرزائی(رها)

دیر آمدی

دیر آمدی

گر نمی دیدم تو را دنیای من دنیا نبود

رفتنی بودم برایم مهلت فردا نبود

در نگاهت بود اکسیر جوانی نازنین

 ور نه در پیری مرا در سر جوانی ها نبود

چشمه ی آب زلالی یاس خوش بوی سفید

حیف این آب زلال خوشگوار از ما نبود

شهرت مجنون به قیس عامری بیخود رسید

بوده ام مجنون تر از او چون تو ام لیلا نبود

گرد بادی بوده ام عمری به صحرای غمت

ریزگردی بر سر کویت ز ما پیدا نبود

آمدی لیلای من دیر آمدی، دیر آمدی

ای "رها" افسوس لیلا آمد و تنها نبود

علی میرزائی"رها"   

صبح نومیدی

صبح نومیدی

در غم عشق تو ای سرو روانم هر روز

سد کند بغض گلو راه فغانم هر روز

صبح نومیدی و درد و غم شب های فراق

از دلم برده قرارم، نگرانم هر روز

هُرم سوزان غمت خرمن جان آتش زد

داد از دیده ی گریان بستانم هر روز

جان به قربان تو ای فخر طرب خانه ی شور

همچنان با غم عشق تو جوانم هر روز

حاکم گستره ی جان منی یاس سفید

فرق روز و شب خود تا که ندانم هر روز

مهر دیروز نداری به "رها"یت امروز

من بر آن عهد که بستیم بر آنم هر روز

علی میرزائی"رها"  

عاشق خسته دل

عاشق خسته دل

عشق با عقل نشاید که تبانی بکند

این دو باید که یکی خانه تکانی بکند

آن که کرده است به دوران جوانی پیری

کی به پیری بتواند که جوانی بکند

معنی عشق نفهمید و نخواهد فهمید

هر که در جمع بتان چشم چرانی بکند

آن که در فکر زر و سکه و ارزست و دلار

خوب رویان نتواند که شبانی بکند

عاشق خسته دل فخر طرب خانه ی شور

عشق خود را، بتواند که جهانی بکند

هرم عشقی نوزد بر دل آن کس که "رها"

راه پیدا نتواند به معانی بکند

علی میرزائی"رها"   "