اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

عاشق خسته دل

عاشق خسته دل

عشق با عقل نشاید که تبانی بکند

این دو باید که یکی خانه تکانی بکند

آن که کرده است به دوران جوانی پیری

کی به پیری بتواند که جوانی بکند

معنی عشق نفهمید و نخواهد فهمید

هر که در جمع بتان چشم چرانی بکند

آن که در فکر زر و سکه و ارزست و دلار

خوب رویان نتواند که شبانی بکند

عاشق خسته دل فخر طرب خانه ی شور

عشق خود را، بتواند که جهانی بکند

هرم عشقی نوزد بر دل آن کس که "رها"

راه پیدا نتواند به معانی بکند

علی میرزائی"رها"   "  

عزای کودکی

عزای کودکی

زنده ام اما به ظاهر زندگانی می کنم

بین غم با شادیم پا در میانی می کنم

بهر بیرون کردن غم از دل دیوانه ام

با تظاهر گاه با شادی تبانی می کنم

در به در آواره ام دنبالت از شهر و دیار

زنده ام در پنجه ی غم،سخت جانی می کنم

نیم شب ها اشک و آه و غم بود مهمان من

گفتگو ها از تو با هرسه نهانی می کنم

تا نسازد فاش غم ها عشق پنهان مرا

خنده بر لب گاه گاهی شادمانی می کنم

دفتر شعرم مصیبت نامه ی عمر من است

در عزای کودکی هایم جوانی می کنم

با غزل، درد و غم ِ غم خانه ی دل را "رها"

هر شبی در خلوتم خانه تکانی می کنم

علی میرزائی"رها"