درد عشق
عشق تنها درد باشد کادمی
بر گزیند بهر خود با اختیار
بعد بنشیند به پای درد خود
سر دهد او گریه ی بی اختیار
عشق ما دیوانگی گر نیست چیست
کادمی خود را کند با آن دچار
دل به یک گل بین صد گل در چمن
بندد و از گل نبیند غیر خار
ای بسا گه عاشقی مجنون شود
روز را بر خود نماید شام تار
خیره در جمعی شود بر نقطه ای
خارج از جمع است و در فکر نگار
بی اراده صحبت از دلبر کند
بیم رسوایی کجا و اعتبار
لذتی باشد (رها)در عاشقی
کان فراموشی بود از روزگار
علی میرزائی(رها)