داغ کهنه
روزگار ما دریغا روزگاری مبهم است
هر کسی دیدم به نوعی خود گرفتار غم است
قلبم از پس لرزه های عشق بی فرجام تو
گاه کرمانشاه،گاهی هم طبس،گاهی بم است
خوب می دانی که داغ کهنه را بر سینه ام
یک نگاهت یاس خوش بوی سفیدم مرهم است
دیدنت همراه اغیار ای امید زندگی
حاصل آن نیم شب ها اشک و آه و ماتم است
روزگار ما هنر هم بی هنر شد ای "رها"
در مضامین غزل هایم اگر شادی کم است
علی میرزائی "رها"