خیل اشک
یک شب بیا ببین من و حال تباه را
از خیل اشک های شبم یک سپاه را
پاسخ ببین چگونه دهد آه سینه سوز
تاوان یک نگاه، زچشم سیاه را
یوسف دو روز بود به چاه و
عزیز شد
عمری درون چاهم و گم کرده
راه را
باشد به سینه زخم فراوان
ز روزگار
دارم ز سیل اشک به دامن گواه
را
دیگر چه جای بیم(رها)را
در این دیار
با اشک خویش تا که بشویم
گناه را
علی میرزائی(رها)