داوری عقل
قدری تو بیا کم کن ازین فاصله هارا
تا نشنوی از دل شده ی خود گله هارا
با داوری عقل کجا عشق بسازد؟
فتوا نپذیرد ز کس و مسئله ها را
در آتش عشق آن که کند خویش گرفتار
بیند به دلش زلزله ،پس زلزله هارا
آن کشتی طوفان زده ی بحر غم عشق
دیگر چه کند ساحل و این اسکله هارا
هر چند نشد موسم کوچ،از غم ایام
یک لحظه ببین ولوله ی چلچله ها را
چون سایه به دنبال تو هر جای دویدم
بنگر به کف پای "رها" آبله هارا
علی میرزایی"رها"