دریای آتش
من آن مرغم که دارم ماتم بی آشیانی را
به دل دارم چوکوهی غصه ی بی همزبانی را
کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی؟
نمیدانی مگر دردوغم بی آشنایی را
چه شبها سوختم چون شمع وآهی برنشدازدل
نیامدصبح امیدی که بینم کامرانی را
ازاین آهسته سوزیهای تدریجی دلم خون شد
به کف داری تو هر شب گر شراب ارغوانی را
ازاین عزلت نشینیها نشدجزخون دل حاصل
مگرآورگی سازد به کامم زندگا نی را
به بی نام ونشانی گشته ام آوازه ی شهرم
خدایا ده نشان من توکوی بی نشانی را
منم آن دربدرکزهردری رفتم جفا دیدم
ندیدم ازکسی حتی زخودمن مهربانی را
بسی گفتندازشورجوانی دیگران اما
نبوییدم گلی ازباغ پرشورجوانی را
(رها)پیرانه سرداری هوای وصل مه رویان
ازآن می بینمت در سینه صد داغ نهانی را
علی میرزائی(رها)