اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

کهکشان سینه

کهکشان سینه

فکر کردم روزگارم را تو بهتر می کنی

خانه ی غم را شبی بی در و پیکر می کنی

جای اشک امشب گلاب از دیده ام باشد روان

باغ دل ویرانه گل ها را تو پر پر می کنی

چون نسیم آلوده دامانم نشد از بوی گل

باغ دل را باز امشب شهر قمصر می کنی

روز و شب از یک دگر نشناختم در ماتمت

روزگاری روز من باشب برابر می کنی

می کنم پرواز شب در کهکشان سینه ات

هر سحر از دیده ام دامن پر اختر می کنی

در جوانی بوده ای مردود درس عشق او

ای "رها" پیرانه سر درس خو از بر می کنی

علی میرزائی"رها"

مقیم میخانه

مقیم میخانه

بهر ما کاش یک نفر می بود،دانه در آسیاب می انداخت

نه که،در دفتر حساب و کتاب،از شمار و حساب می انداخت

تا به دریا زنیم خشک شود،سهم ما جای طوس زُشک شود*

آسمان هم شب تولد ما، پشت هم هی شهاب می انداخت

پا نهادم به باغ یاس سفید،نرسیده به سوسن و رُز و بید

باغبان غنچه های گل می چید،از حسادت گلاب می انداخت

زندگی بی در است و دروازه،کم بها تر بود ز خمیازه

بر سر راه ما به خانه ی بخت،زندگی هی طناب می اندخت

دلبر آمد رخش به ما ننمود،ماه رویی ببین چقدر حسود!

ماه رخسار تا بپوشاند،موی پُر پیچ و تاب می انداخت

بود اندک حقوق ماهانه،این "رها"ی دبیر دیوانه

کاش می شد مقیم میخانه،تا که عمری شراب می انداخت

علی میرزائی"رها" 

*زُشک =از روستا های خوش آب و هوا و ییلاقی در 30 کیلومتری جنوب غربی مشهد .