نازک خیالیم
درویش مسلکم چه غم از جیب خالی ام
فرشم حصیر باشد و یا این که قالی ام
من را گذشت ِعمر چو آئینه روشن است
حس می کنم ز سن خودم در چه سالی ام
دل بسته ام به چشم بلا خیز دلبری
دارم هنوز فخر به صاحب جمالی ام
دست از وصال کوته و صد آرزو به دل
دارم خیال وصل من از بی خیالی ام
هر جا که یار می رود آن جا بود دلم
گاهی من از جنوبم و گاهی شمالی ام
صد تیر غم ز عشق بود در دلم هنوز
من در شگفت مانده ز نازک خیالی ام
گاهی که سایه ای ز تو بینم و قامتت
از دیدن دو چشم تو حالی به حالی ام
وقتی (رها) هوای پریدن به سر نبود
باشد چه حاصلم دگر از تیز بالی ام *
علی میرزائی(رها)