اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

کوزه گر

کوزه گر

خزانی می رسد روزی به باغ و از ثمر افتد

درخت زندگی آخر مرا از بار و بر افتد

مرا سر مایه از آغاز مشتی آب و گل بودی

همین سرمایه آخر دست صد تا کوزه گر افتد

خدا را کوزه گر از خاک من جامی بسازی تو

که مه رویان چو بردارند در دل ها شرر افتد

از آن ترسم که افتد خاک من در دست نا اهلان

ز چشم مردم صاحب دل و صاحب نظر افتد

نه دنبال زر و زور و نه تزویر و ریا بودم

خو شا قسمت نشد تا چشم من بر سیم و زر افتد

نمی خواهم (رها)مال و منال و ثروت دنیا

که در دامانم ازاموال صد ها خون جگر افتد

علی میرزائی 

نازک خیالیم


نازک خیالیم

درویش مسلکم چه غم از جیب خالی ام

فرشم حصیر باشد و یا این که قالی ام

من را گذشت ِعمر چو آئینه روشن است

حس می کنم ز سن خودم در چه سالی ام

دل بسته ام به چشم بلا خیز دلبری

دارم هنوز فخر به صاحب جمالی ام

دست از وصال کوته و صد آرزو به دل

دارم خیال وصل من از بی خیالی ام

هر جا که یار می رود آن جا بود دلم

گاهی من از جنوبم و گاهی شمالی ام

صد تیر غم ز عشق بود در دلم هنوز

من در شگفت مانده ز نازک خیالی ام

گاهی که سایه ای ز تو بینم و قامتت

از دیدن دو چشم تو حالی به حالی ام

وقتی (رها) هوای پریدن به سر نبود

باشد چه حاصلم دگر از تیز بالی ام *

علی میرزائی(رها)