موی مسلمان
ای خوشا خانه خرابی،که به سامان برسد
غم و دردش به سر آید و به پایان برسد
آن که شب تا به سحر چشم به راهش دارم
از سفر آمده روزی به خراسان برسد
دست ِ کوتاه ز دامان تو ای سرو روان
کی تواند به سر زلف پریشان برسد
من و گرداب غم و بحر مصیبت هایم
دور از ساحل امید که طوفان برسد
ارتباط من و تو بود چنان سخت و محال
دست کافر به سر موی مسلمان برسد
چاره ی درد تو صبر است"رها"در غم عشق
می کنم صبر که تا زیره ز کرمان برسد
علی میرزائی"رها"
ناز و جفا
چهره ی گلگون خود افروختی
با نگاهی هستیم را سوختی
رفتی از هجران خود چشم مرا
بر در غم خانه ی من دوختی
مرغ در دامی تو و عمری اسیر
از که این ناز و جفا آموختی؟
تا که دیدی مشتری ناهید من
ناز عالم را به من بفروختی
کوهی از غم های بی پایان خود
در دل خون (رها)اندوختی
علی میرزائی(رها)