ستاره ی صبح
خدا مرا ز غم عشق تو جدا نکند
که درد بی غمی ام را کسی دوا نکند
مرا که عادت دیرینه است اشک سحر
به غیر مرغ سحر کس مرا دعا نکند
کجاست چاره ی دردم پیام مصنوعی؟
اگر که باد صبا حاجتم روا نکند
من و ستاره ی صبحیم از قدیم، ندیم
سپیده ام نزند تا ز هم جدا نکند
کسی که نیمه ی شب را ندیده خوابیده است
قسم به ناله ی مرغ سحر، صفا نکند
به یاد قریه وقبل از دبیری افتادم
ز خاطرات خوش من خدا جدا نکند
"رها"مگر که بگیری در آخر الزایمر
و گر نه درد زمانه تو را رها نکند
علی میرزائی"رها"
صبر وقرار
مرا ز عشق تو صبر و قرار باید و نیست
امید وصل تو ای گل عذار باید و نیست
دل مرا که فراق تو بر نمی تابد
جو سرو قامت تو در کنار باید و نیست
مهی که قصر امید مرا کند روشن
چراغ خانه ی من شام تار باید و نیست
دل شکسته و آه شبانه ی من را
کنار بستر من غمگسار باید و نیست
(رها) گذشت جوانی و یار یک رنگی
در این زمانه ی بی اعتبار باید و نیست
علی میرزائی(رها)
که مژده داده؟
که مژده داده به (حافظ) که غم نخواهد ماند
به کوره راه جهان پیچ و خم نخواهد ماند؟
اگر زمانه ی (حافظ )کمی محبت بود
ازین زمانه ی ما جز ستم نخواهد ماند
جهان تیره و تاری است روز و شب یک سان
نشانی از سحر و صبحدم نخواهد ماند
بریدن سر انسان و گوسفند یکی است
کسی به مهر و وفا ملتزم نخواهد ماند
کنند خانه ی مردم خراب بر سرشان
برای شان نه حریم و حرم نخواهد ماند
(رها)چنان به جهان ظلم می کند بی داد
دو سنگ روی زمین روی هم نخواهد ماند
علی میرزائی(رها)