ناز و جفا
چهره ی گلگون خود افروختی
با نگاهی هستیم را سوختی
رفتی از هجران خود چشم مرا
بر در غم خانه ی من دوختی
مرغ در دامی تو و عمری اسیر
از که این ناز و جفا آموختی؟
تا که دیدی مشتری ناهید من
ناز عالم را به من بفروختی
کوهی از غم های بی پایان خود
در دل خون (رها)اندوختی
علی میرزائی(رها)