اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

سوز و ساز عشق


سوز و ساز عشق

دارم به چشم مست تو بس احتیاج ها

در دست ِ یک نگاه تو باشد علاج ها

این فتنه ها که کرده ای آغاز کی بود

بازار عاشقان وفا را رواج ها

جان مایه داده ام به ره تو، چه قابل است

این نیمه جان مانده برای حراج ها

در سوز و ساز عشق تو افتاده ام ز پا

بس خورده سنگ عشق تو ام بر ملاج ها

بودم ز باغ عشق تو محروم و از عطش

کردم نظاره یاس سفیدم، چو کاج ها

بر بسته رخت ،عشق حقیقی ز بین ما

بیگانه طعم عشق برای مزاج ها

گشتم اسیر عشق تو آواره از دیار

دیگر نمانده بهر (رها) یت سراج ها

علی میرزائی(رها)  

شهریور

شهریور

کی به باغت راه دارد بلبل بی آشیان

تا که در باغ تو دارد جغد شومی آشیان

یاس خوشبوی سفیدم سر ز باغ خود بر آر

تا ببینی روزگارم را ز دست باغبان

پای در باغ تو بنهادم پرو بالم شکست

غنچه ای از تو نچیدم شد بهار من خزان

کاروان عمر ما روزی به منزل می رسد

قدر امروزی که در آنیم عمر من بدان

بهر قهر و آشتی ما را نباشد مهلتی

گر چه از دل تنگی ام گاهی دهم ای کف عنان

گر به شهریور نهادم پا در این ماتم سرا

لیک در این مه چشیدم طعم عشقی جاودان

ای (رها) با آه صبح و ناله ی شامت بساز

خامُوشی شرط وفاداری است نزد عاشقان

علی میرزائی (رها)

غصه ی بی همزبانی

غصه ی بی همزبانی

من آن مرغم که دارم حسرت بی آشیانی ها

به دل دارم چو کوهی غصه ی بی همزبانی ها

کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی؟

نمی داند کسی جز تو زبان بی زبانی ها

چه شبها سوختم چون شمع وآهی برنشد ازدل

نیامد صبح امیدی که بینم کامرانی   ها

منم آن در به در کزهردری رفتم جفا دیدم

ندیدم از کسی حتی ز خود من  مهربانی ها

بسی گفتند از شور جوانی  دیگران  اما

نبوییدم گلی از باغ  پر شور جوانی ها

به بی نام و نشانی گشته ام آوازه ی شهرم

خدایا ده نشان من تو کوی بی نشانی ها

چنان آش ِدهن سوزی نبود این عمر ِ بی حاصل

جوابم سرگرانی بود از روشن روانی ها

ندیدم قطره ای شادی (رها) در بحر غم هایم

نفهمیدم به عمر خویش طعم شادمانی ها

علی میرزائی(رها)