اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

صبح بناگوش

صبح بناگوش

دیشب به خدا واله و مدهوش تو بودم

دیوانه ی آن صبح بناگوش تو بودم

هر کس به گل و غنچه ای از باغ نظر داشت

من خیره به آن غنچه ی خاموش تو بودم

افسرده  و  پژمرده  و از  پای   فتاده

در حسرت دیدار برو دوش تو بودم

در عین خماری ز نگاه لب لعلت

مست از قدح لعل لب نوش تو بودم

در بحر تمنای وصال تو شدم غرق

از فاصله ی دور در آغوش تو بودم

خندیدم اگر شمع صفت من به عزایم

مفتون دو چشمان سیه پوش تو بودم

دیدی به رخ زرد (رها) گر غم هجران

افسرده ز هجران پریدوش تو بودم

علی میرزائی(رها)

غصه ی بی همزبانی

غصه ی بی همزبانی

من آن مرغم که دارم حسرت بی آشیانی ها

به دل دارم چو کوهی غصه ی بی همزبانی ها

کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی؟

نمی داند کسی جز تو زبان بی زبانی ها

چه شبها سوختم چون شمع وآهی برنشد ازدل

نیامد صبح امیدی که بینم کامرانی   ها

منم آن در به در کزهردری رفتم جفا دیدم

ندیدم از کسی حتی ز خود من  مهربانی ها

بسی گفتند از شور جوانی  دیگران  اما

نبوییدم گلی از باغ  پر شور جوانی ها

به بی نام و نشانی گشته ام آوازه ی شهرم

خدایا ده نشان من تو کوی بی نشانی ها

چنان آش ِدهن سوزی نبود این عمر ِ بی حاصل

جوابم سرگرانی بود از روشن روانی ها

ندیدم قطره ای شادی (رها) در بحر غم هایم

نفهمیدم به عمر خویش طعم شادمانی ها

علی میرزائی(رها)  

مستی ِ عشق

مستی  ِ عشق

بیا که بحر غم عشق ما کناره ندارد

نیاز،عشق من و تو به استخاره ندارد

به یک اشاره به پایت فتادم ای بت زیبا

ز پا فتاده نیازی به صد اشاره ندارد

به راه عشق تو صد منزل آمدم به قفایت

خبر ز حال پیاده دل سواره ندارد

مرا نه بیم ز رسوایی و نه خانه خرابی است

چرا که مستی ِ عشقم شراب خواره ندارد

مرا نه میل چمیدن به بوستان،نه به باغ است

چرا که باغ گلی چون تو ماه پاره ندارد

مراست دفتر شعری به یاد و خاطر یارم

ولی به شعر و غزل های من نظاره ندارد

دلم هوای تو دارد کجا امید وصالم

به درد خویش بسازد"رها" که چاره ندارد

علی میرزائی"رها"