سوز و ساز عشق
دارم به چشم مست تو بس احتیاج ها
در دست ِ یک نگاه تو باشد علاج ها
این فتنه ها که کرده ای آغاز کی بود
بازار عاشقان وفا را رواج ها
جان مایه داده ام به ره تو، چه قابل است
این نیمه جان مانده برای حراج ها
در سوز و ساز عشق تو افتاده ام ز پا
بس خورده سنگ عشق تو ام بر ملاج ها
بودم ز باغ عشق تو محروم و از عطش
کردم نظاره یاس سفیدم، چو کاج ها
بر بسته رخت ،عشق حقیقی ز بین ما
بیگانه طعم عشق برای مزاج ها
گشتم اسیر عشق تو آواره از دیار
دیگر نمانده بهر (رها) یت سراج ها
علی میرزائی(رها)