اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

سوز و ساز عشق


سوز و ساز عشق

دارم به چشم مست تو بس احتیاج ها

در دست ِ یک نگاه تو باشد علاج ها

این فتنه ها که کرده ای آغاز کی بود

بازار عاشقان وفا را رواج ها

جان مایه داده ام به ره تو، چه قابل است

این نیمه جان مانده برای حراج ها

در سوز و ساز عشق تو افتاده ام ز پا

بس خورده سنگ عشق تو ام بر ملاج ها

بودم ز باغ عشق تو محروم و از عطش

کردم نظاره یاس سفیدم، چو کاج ها

بر بسته رخت ،عشق حقیقی ز بین ما

بیگانه طعم عشق برای مزاج ها

گشتم اسیر عشق تو آواره از دیار

دیگر نمانده بهر (رها) یت سراج ها

علی میرزائی(رها)  

عشق بیهوده

عشق بیهوده

جانا مخوان فسانه که جای علاج نیست

بر پیچ و تاب زلف تو ام احتیاج نیست

این فتنه ها که کرده ای آغاز بی سبب

بازار عاشقان وفا را رواج نیست

جان مایه داده ایم بهای دو روز عمر

این نیمه جان مانده برای حراج نیست

ما دیده ایم گردش ایام و روزگار

مارا به سر چو کودک شیری ملاج نیست

خوردم فریب شوخی و افتاده ام به چاه

بهر (رها)برای رهایی سراج نیست

علی میرزائی(رها)