اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

غرورم را تو بشکستی

غرورم را تو بشکستی

زدل بردی عزیز من چرا مهر و وفا امروز

به درد و غم مرا کردی دو باره مبتلا امروز

به جرم مهر ورزیدن به ماهی ای امید من

چرا بستی چنین محکم در لطف و صفا امروز

تو شادی آفرین بودی دوای درد جان کاهم

چه کردم کاین چنین گشتی تو بی مهر و وفا امروز

از آن چشمان بد مست و دو گیسوی سیاهت من

شکایت های دل دارم بسی پیش خدا امروز

چو قلب من ز بی مهری غرورم را تو بشکستی

اگر چه باز می بینم به چشمانت حیا امروز

مصیبت های دل گفتم بسی از عشق جان سوزت

غمی کز آن سخن گویم بود دردی جدا امروز

برای چیدن یک گل ز باغی کی روا باشد

که در قلبم خلد هر دم عزیزم خارها امروز

منم آن صید در دامت چرا ای نازنین من

کمر باریک تر بستی پی قتل (رها) امروز

علی میرزائی (رها)


فرشته خو

فرشته خو
به گوش جان بشنیدم ز آه پنهانت

که باز خانه ی تو گشته است زندانت

دلم گرفته ز بیداد چرخ بازیگر

پرم شکسته ز تیر نگاه سوزانت

قدم خمیده ز ننگ تحمل ظالم

کسی که کرده چو گیسوی تو پریشانت

فرشته خویی و آن بی وفا نمی داند

حساب خوب ز بد را شوم به قربانت

چه حاصلی بودت زین محبت بی جا

چو حاصلی نبرم من ز عشق پنهانت

ز شوق عشق  تو ام  زنده ای مه خوبان

اگر چه کشت مرا درد شام هجرانت

فدای نرگس شهلای نیم خفته ی تو

و آن بلای نهفته به چشم حیرانت

(رها)ی تو به لبش مهر خامُشی دارد

زبیم آن که مبادا کند پشیمانت

علی میرزائی(رها)