فرشته خو
به گوش جان بشنیدم ز آه پنهانت
که باز خانه ی تو گشته است زندانت
دلم گرفته ز بیداد چرخ بازیگر
پرم شکسته ز تیر نگاه سوزانت
قدم خمیده ز ننگ تحمل ظالم
کسی که کرده چو گیسوی تو پریشانت
فرشته خویی و آن بی وفا نمی داند
حساب خوب ز بد را شوم به قربانت
چه حاصلی بودت زین محبت بی جا
چو حاصلی نبرم من ز عشق پنهانت
ز شوق عشق تو ام زنده ای مه خوبان
اگر چه کشت مرا درد شام هجرانت
فدای نرگس شهلای نیم خفته ی تو
و آن بلای نهفته به چشم حیرانت
(رها)ی تو به لبش مهر خامُشی دارد
زبیم آن که مبادا کند پشیمانت
علی میرزائی(رها)