اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

غرور و ناز

غرور و ناز

مباد طبع غزل خوانم از نوا افتد

که درد های تو در سینه بی دوا افتد

شفای درد و غمت در دلم غزل باشد

غزال من تو بخوان تا به دل شفا افتد

به دل حیای دو چشم تو لذتی دارد

مباد آن که دو بد مست از حیا افتد

کشنده تر ز غمت نازنین رقیبانند

خوش است درد،رقیبم اگر ز پا افتد

غرور و ناز تو را من به جان خریدارم

مباد تا نگهی بر تو ناروا افتد

غم تو یاس سفیدم ز دل نخواهد رفت

(رها)مباد ز غم های تو جدا افتد

علی میرزائی(رها)

غرورم را تو بشکستی

غرورم را تو بشکستی

زدل بردی عزیز من چرا مهر و وفا امروز

به درد و غم مرا کردی دو باره مبتلا امروز

به جرم مهر ورزیدن به ماهی ای امید من

چرا بستی چنین محکم در لطف و صفا امروز

تو شادی آفرین بودی دوای درد جان کاهم

چه کردم کاین چنین گشتی تو بی مهر و وفا امروز

از آن چشمان بد مست و دو گیسوی سیاهت من

شکایت های دل دارم بسی پیش خدا امروز

چو قلب من ز بی مهری غرورم را تو بشکستی

اگر چه باز می بینم به چشمانت حیا امروز

مصیبت های دل گفتم بسی از عشق جان سوزت

غمی کز آن سخن گویم بود دردی جدا امروز

برای چیدن یک گل ز باغی کی روا باشد

که در قلبم خلد هر دم عزیزم خارها امروز

منم آن صید در دامت چرا ای نازنین من

کمر باریک تر بستی پی قتل (رها) امروز

علی میرزائی (رها)