عشق تو افسار ماست
بغض،سد راه سینه،شاهد گفتار ماست
گریه های نیم شب ها روزگاری کار ماست
سایه ات را بر سر ما نازنین کردی دریغ
جانشین سایه ی تو سایه ی دیوار ماست
رانده ای ما را ز باغت یاس خوش بوی سفید
در گلستان هر گلی بعد از تو مثل خار ماست
نیست امیدی به پایان مصیبت های دل
اشک و آه و درد و غم مهمان شام تار ماست
چشم بر در،در سکوت نیمه ی شب های ما
خِش خِش ِ جاروی مرد راه شب غمخوار ماست
شادیت را چند روزی گر که ماتم می کنیم
می رویم امروز و فردا عشق تو، افسار ماست
چشم ما از تو نشد سیر و دل از جان سیر شد
رفتن از کویت "رها"را عاقبت اجبار ماست
علی میرزائی"رها"
گلی از خار جدا
شدم آواره ی شهرم شدم از یار جدا
غصه ی یار جدا خوردم و غمخوار جدا
دوختم چشم به در، صبح امیدی نرسید
دامن اشک جدا و تن تب دار جدا
داشتم حسرت روی تو به شب های فراق
داغ غم های تو را در دل بیمار جدا
بار دیوار جدایی ِ تو بر شانه ی من
بار غم ها تو هم بر سرم آوار جدا
عمر من طی شد و یک بار نشد سرو روان
تا ببینم قد و بالات از اغیار جدا
همره هر گل خوش بو به چمن خاری هست
ای "رها" گر که ندیدی گلی از خار جدا
علی میرزائی"رها"