اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

در خانه گر کس است

در خانه گر کس است

خود را اسیر خواهش دنیا نمی کنم

هر آرزوی دیده تمنا نمی کنم

بر این دو روز فانی دنیا عزیز من

بیهوده خویش عاشق و رسوا نمی کنم

خود را به آب و آتش دنیا نمی زنم

رسوای خلق و مردم دانا نمی کنم

مجنون صفت گذشت جوانی و عاشقی

خود را دو باره عاشق و شیدا نمی کنم

ما را غم زمانه و مردم به دل بس است

کاری به جز رضایت آن ها نمی کنم

بسیار درد کهنه که در دل بود مرا

گر از هزار هم یکی افشا نمی کنم

دردا که شعر های چهل سال پیش را

نشخوار می کنم و دهن وا نمی کنم

سودا دبیریم به وزیری نمی کنم

این یک حقیقت است که حاشا نمی کنم

چشمم چو بامداد گشایم به روی دوست

جز عاشقی به درگه دانا نمی کنم

در خانه گر کس است(رها)یک سخن بس است

دیگر من اعتماد به دنیا نمی کنم

علی میرزائی"رها"  

سخن بسیار است

سخن بسیار است

خامُوشم گر چه مرا با تو سخن بسیار است

خوب دانم که تو را لطف به من بسیار است

مست از بوی تو ام  یاس سفیدم عمری

ور نه گل های فراوان به چمن بسیار است

آرزومند تو ام ای گل بستان امید

گر چه در دشت و دمن سرو و سمن بسیار است

فرصت و قسمت دیدار تو ام نیست ولی

در دل از دوری تو رنج و محن بسیار است

بار ها با تو سخن خواستم آغاز کنم

بر سر راه چو موی تو شکن بسیار است

دل(رها)بر تو و چشمان بلا خیز تو بست

ورنه خوبان و غزالان به وطن بسیار است

علی میرزائی(رها)

شاخه ی نیلوفر من

شاخه ی نیلوفر

شاخه ی نیلوفر من تکیه کن بر شانه ی من

ای به قربان تو جانم نازنین جانانه ی من

در ره عشق تو عمری مثل کوهی استوارم

گشته ام فرهاد تو شیرین ِپر افسانه ی من

گلشن وباغ منی دارم تو را میل تماشا

باز کن بال و پرم در گلشنت پروانه ی من

ای امید زندگی ای مایه ی تسکین دردم

چشم مخمورت قدح لعل لبت میخانه ی من

گر جوانی می کنم از شوق دیدار تو باشد

گر منم دیوانه ات ای گل تویی فرزانه ی من

چشم بر راه توام هر شب به امید وصالت

بی تو نبود رونقی در کلبه ی ویرانه ی من

تک درختی در کویرم زیر رگبار غم تو

ای فدای دردو غم هایت دل دیوانه ی من

گر (رها) شیرین سخن شد از شکرخند تو باشد

ای پر از شهد لبانت روز و شب پیمانه ی من

علی میرزائی(رها)

غریب آشنا

غریب آشنا

به حال خود بخندم یا بگریم

روم جایی که دیگر بر نگردم

نجوید کس دگر نام و نشانم

نبیند کس غم پنهان و دردم

به هر جمعی غریب آشنایم

روم با آشنا بیگانه گردم

ز سوز آتش دل بی قرارم

به چشم دیگران خاموش و سردم

روم آن جا که نا محرم نداند

که بودم یا چه بودم یا چه کردم

مگر باد صبا روزی رساند

غباری را به دامانت ز گردم

اگر دیدی (رها) یاس سفیدم

مگو با او سخن از رنگ زردم

علی میرزائی(رها)