اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

شاخه ی نیلوفر من

شاخه ی نیلوفر

شاخه ی نیلوفر من تکیه کن بر شانه ی من

ای به قربان تو جانم نازنین جانانه ی من

در ره عشق تو عمری مثل کوهی استوارم

گشته ام فرهاد تو شیرین ِپر افسانه ی من

گلشن وباغ منی دارم تو را میل تماشا

باز کن بال و پرم در گلشنت پروانه ی من

ای امید زندگی ای مایه ی تسکین دردم

چشم مخمورت قدح لعل لبت میخانه ی من

گر جوانی می کنم از شوق دیدار تو باشد

گر منم دیوانه ات ای گل تویی فرزانه ی من

چشم بر راه توام هر شب به امید وصالت

بی تو نبود رونقی در کلبه ی ویرانه ی من

تک درختی در کویرم زیر رگبار غم تو

ای فدای دردو غم هایت دل دیوانه ی من

گر (رها) شیرین سخن شد از شکرخند تو باشد

ای پر از شهد لبانت روز و شب پیمانه ی من

علی میرزائی(رها)

صفای فیس بوک

صفای فیس بوک

ای بنازم دوستان با صفای فیس بوک

کرده اند از مهربانی پُر فضای فیس بوک

می پرم از چاه دل تنگی کبوتر وار تا ،

پر گشایم در هوای بی ریای فیس بوک

می زنم از اول والم به آخر لیک بر،

پست های رنگ  رنگ و با غنای فیس بوک

با حضور  ِ دوستان  ِ نازنین  ِ مهربان

حظّ  ِ وافر می برم از پست های فیس بوک

جای غیبت کردن و تهمت زدن بر این و آن

شعر و عکس و خاطره باشد غذای فیس بوک

می برد از یاد من گر نکته ای آموختم

قطع نت همراه با ناز و ادای فیس بوک

می توان انگور را دراین فضا تخمیر کرد

زان شرابی ساخت بی پروا برای فیس بوک

ای خوشا جام شراب بی غشی کاید به دست

در کنار گلبنی درد آشنای فیس بوک

مست می سازد شراب مهربانی ها (رها)

بی خم و میخانه من را در فضای  فیس بوک

علی میرزائی(رها)

عشق آتش است

عشق آتش است

در سینه آه و در دل من ماه می شوی

وقتی که با خیال تو همراه می شوی

آیی اگر به بزم من و آه ِ نیمه شب

از آه سینه سوز من آگاه می شوی

ای کاش داشتی خبر از درد عاشقی

هنگام عاشقی که هواخواه می شوی

عشق آتش است و خانه خرابی است حاصلش

کوهی،ز درد عشق،ولی کاه می شوی

میخانه است عشق بتان سر به راه باش

جامی نخورده، رانده ز درگاه می شوی

پا از گلیم خویش فراتر منه (رها)

در عاشقی،که عاشق ِ گمراه می شوی

علی میرزائی(رها) 

میخانه

میخانه

بر آنم گر توانم سر زنم میخانه را امشب

نمایم محرم اسرار خود پیمانه را امشب

ببینم عارض گلگون او در ساغر مینا

بریزم در می گلگون غم سالانه را امشب

در آرم جامه ی تقوا بنوشم باده ی مستی

ز می دیوانه تر سازم دل دیوانه را امشب

خوشا گر نازنین ما به این محفل گذر کردی

بدیدی این من و این بزم و این خم خانه را امشب

در این ماتم سرا بس دیده ام نا مهربانی ها

نمایم ترک این ماتمگه ویرانه را امشب

(رها) در خانه و میخانه از غم ها رهایی نیست

بریزم این می و آتش زنم کاشانه را امشب

علی میرزائی(رها)