اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل ز درد نالیده

دل ز درد نالیده

عاشقم بر پری رخی زیبا، اشک چشمم ز گریه خشکیده
عمر من رفت عشق او در دل، روز و شب دل ز درد نالیده

گشتم آواره از دیار و وطن، نیست در دل هوای باغ و چمن
سر من زیر پر به کنج قفس، مانده از عشق یار نادیده

گر که او را ببینم از نزدیک، روز گردد مرا،شب تاریک
گر زمستان بود بهار شود، عالمم را خدای بخشیده

تا نشانی از او گهی دیدم، از غمش مثل بید لرزیدم
بغض بر من گرفت راه نفس، دود آهم به سینه پیچیده

روزگارم که روزگار نبود، در دلم اندکی قرار نبود
شدم آوار، مثل "بم" یک شب، جسم و جانم به خویش لرزیده

چون "حلب"چار سال بمباران، بد تر از بم اگر شدم ویران
زیر خاک "حلب"،"یمن"،"موصل"، زن و کودک و مرد خوابیده

آدمیت نمانده روی زمین، همه جا پر شده ز نفرت و کین
این چنین روزگار وانفسا، تا کنون کس ندیده نشنیده

مثل بم ای "رها" شدی ویران، زیر بار غمی تو سرگردان
دیر شد تا تو را نجات دهند، آسمان گاه بر تو باریده

علی میرزائی"رها" 

سخن بسیار است

سخن بسیار است

خامُوشم گر چه مرا با تو سخن بسیار است

خوب دانم که تو را لطف به من بسیار است

مست از بوی تو ام  یاس سفیدم عمری

ور نه گل های فراوان به چمن بسیار است

آرزومند تو ام ای گل بستان امید

گر چه در دشت و دمن سرو و سمن بسیار است

فرصت و قسمت دیدار تو ام نیست ولی

در دل از دوری تو رنج و محن بسیار است

بار ها با تو سخن خواستم آغاز کنم

بر سر راه چو موی تو شکن بسیار است

دل(رها)بر تو و چشمان بلا خیز تو بست

ورنه خوبان و غزالان به وطن بسیار است

علی میرزائی(رها)