مرغ شباهنگ
پیش آن چشم سیه طاقت دیدار ندارم
نزد آن غنچه ی لب طاقت گفتار ندارم
با نگاهی تو چنان شعله به جانم زده ای
که جمال تو به سر جرئت پندار ندارم
هر کسی یار به بر دارد و در راز و نیاز است
من به جز مرغ شباهنگ پرستار ندارم
سایه ای سرو روان بر سر اغیار فکندی
من به ویرانه به جز سایه ی دیوار ندارم
ای (رها)گر شبی آن ماه به بالین تو آمد
گو غمی نیست که در این دل بیمار ندارم
علی میرزائی(رها)