اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

گلی از خار جدا

گلی از خار جدا

شدم آواره ی شهرم شدم از یار جدا

غصه ی یار جدا خوردم و غمخوار جدا

دوختم چشم به در، صبح امیدی نرسید

دامن اشک جدا و تن تب دار جدا

داشتم حسرت روی تو به شب های فراق

داغ غم های تو را در دل بیمار جدا

بار دیوار جدایی ِ تو بر شانه ی من

بار غم ها تو هم بر سرم آوار جدا

عمر من طی شد و یک بار نشد سرو روان

تا ببینم قد و بالات از اغیار جدا

همره هر گل خوش بو به چمن خاری هست

ای "رها" گر که ندیدی گلی از خار جدا

علی میرزائی"رها"   

مرغ شباهنگ

مرغ شباهنگ

پیش آن چشم سیه طاقت دیدار ندارم

نزد آن غنچه ی لب طاقت گفتار ندارم

با نگاهی تو چنان شعله به جانم زده ای

که جمال تو به سر جرئت پندار ندارم

هر کسی یار به بر دارد و در راز و نیاز است

من به جز مرغ شباهنگ پرستار ندارم

سایه ای سرو روان بر سر اغیار فکندی

من به ویرانه به جز سایه ی دیوار ندارم

ای (رها)گر شبی آن ماه به بالین تو آمد

گو غمی نیست که در این دل بیمار ندارم

علی میرزائی(رها)