اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

تو هم می دانی

تو هم می دانی

زندگی رنج وعذاب است تو هم می دانی

آرزوها چوسراب است توهم می دانی

هرکه عاشق شودوخرمن جان سوزاند

عاقبت خانه خراب است تو هم می دانی

کودکیهاوجوانی به غم ودردگذشت

دلم ازغصه کباب است توهم می دانی

ضدحالی زدن وذکرمصیبت کردن

دور ازعقل وصواب است توهم می دانی

طبع طنازدراین قافیه ازطنزافتاد

صحبت از حرف حساب است تو هم می دانی

هرکسی آمدوحرفی زدوبارش رابست

کوزه بی رنگ ولعاب است توهم می دانی

سال نومی رسدوفصل زمستان طی شد!

نقش اندیشه برآب است توهم می دانی

بم وژاپن سزدارمایه ی عبرت گردد

زندگی روی حباب است توهم می دانی

جام ما خالی وازدوروشمارافتادیم

مستی ازدُردشراب است توهم می دانی

پیری ومعرکه گیری (رها)ثابت کرد

دور، دوران شباب است توهم می دانی

علی میرزائی"رها"

حفظ آبرو

حفظ آبرو

خاطری خوش دارم و از کوی جانان می روم

با دلی افسرده با اندوه و حرمان می روم

خنده ها و گریه های من به هم آمیختند

بهر حفظ آبرویم شاد و خندان می روم

گریه های من بشستند از لبانم خنده ها

خود به چشم خویش دیدم جسم بی جان می روم

گلبنی روییده دیدم در کویر دامنم

غنچه ای از او نچیدم زار و نالان می روم

گل کجا و طاقت گرمای سوزان کویر

کرد ترک دامنم با آه سوزان می روم

پروراندم گل به دامانم ز ابر گریه ها

سیر نا بوییده او را من پشیمان می روم

یار در بر داشتم اما ز دست روزگار

ترک او کردم من از ملک سلیمان می روم

نو گل باغ مرا باد خزان از من گرفت

گرد بادی گشته ام سوی بیابان می روم

خوب می دانی تو حالم ای امید زندگی

از غم پنهان تو سر در گریبان می روم

تا(رها)بر نازنین خود وفا ثابت کند

از برش شادی کنان اما پریشان می روم

علی میرزائی(رها)

خیل اشک

خیل اشک
یک شب بیا ببین من و حال تباه را
از خیل اشک های شبم یک سپاه را
پاسخ ببین چگونه دهد آه سینه سوز
تاوان یک نگاه، زچشم سیاه را
یوسف دو روز بود به چاه و عزیز شد
عمری درون چاهم و گم کرده راه را
باشد به سینه زخم فراوان ز روزگار
دارم ز سیل اشک به دامن گواه را
دیگر چه جای بیم(رها)را در این دیار
 با اشک خویش تا که بشویم گناه را
علی میرزائی(رها)

دیار خویش بنازم

دیار خویش بنازم

چنان دوچشم تو را کرده ام شعار خودم

که حس کنم شب و روزم تورا کنار خودم

میان سرو قدان با خودم کنم نجوا

فدای آن قد سروُ  نگاه  یار خودم

ندیده ام که کسی چون تو دلبری داند

اگر که ورد زبانم تویی نگار خودم

بیا تو حال ِمرا نیمه شب مشاهده کن

چه درد ها به دلم هست در جوار خودم

اگر به شهر شما عزتی نبود مرا

دیار خویش بنازم که شهریار خودم

چه جای عیش در این روزگار وا نفساست

سرم به لاک خودم هست و روزگار خودم

(رها)به بزم تو مهمان همیشه درد و غم است

فدای بزم تو وُ درد بی شمار خودم

علی میرزائی(رها)