تولد ساحره وسپیده
سپیده، ساحره ای غنچه های خندانم
دو شاخه ی گل خوشبو به باغ و بستانم
دوبلبلان خوش الحان آشیانه ی من
امید صبح غم انگیز و شام هجرانم
بهار سیزده و ده زعمرتان بگذشت
به زیر پرده ی خجلت زشرم پنهانم
چرا سپرده دو گوهر خدای بی همتا
به دست بی سرو پایی چو من نمی دانم
نه دانشی که نمایم ره شما روشن
نه مکنتی که شما را به اوج بنشانم
به زیور هنر و علم خود بیارایید
که زر خرید نگردید ای عزیزانم
ز تکیه کردن بر ناکسان بپرهیزید
که درد و محنت این نکته خوب می دانم
کنون که شاد به این جشن مختصر باشید
زدوده ام غم دل را دو باره شادانم
حذر کنید زیاری که سست پیمان است
ز سست عهدی یاران چنین پریشانم
ندارد آه (رها) تا که ناله بستاند
دلم خوش است که در عهد سخت پیمانم
علی میرزایی"رها"