اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

صف مژگان

صف مژگان

با سرو قد و آن صف مژگان که تو داری

شوری به دل اندازی و جان را به لب آری

زان خنده ی پنهان تبسم شده بر لب

حسرت به لب غنچه ی خندان بگذاری

حوری و ز فردوس برین آمده ای تو

با جهره ی گلگون و رخ سرخ اناری

هر کو بشود مست تو و چشم خمارت

در عمر خود او کی ببرد رنج خماری

گاهی تو به دل سوختگانت نظری کن

تا بذر محبت به دل و جان تو بکاری

با غمزه اگر باز کنی چشم سیاهت

صد نقش تو بر آینه ی دل بنگاری

در چشم (رها) رهزن دل راحت جانی

صد آه اگر هر نفس از سینه بر آری

علی میرزائی(رها)


عاشقت هستم

عاشقت هستم

نازنینم عاشقت هستم نه از روی هوس

رفت و آمد می کنی در جسم و جانم چون نفس

سوت و کور است ای امید زندگی غم خانه ام

غیر تو در خانه ی دل یاس خوش بو نیست کس

بی تو بودن های تو جانم به لب آورده است

در نبودت  خانه زندان است و دنیا هم قفس

همرهی با کاروانی در دیار دیگری

گاه گاهی بشنوم از دور آوای جرس

دست و پایم بسته ای با تار مویی نازنین

با نگاهی ،گوشه ی چشمی به فریادم برس

برگزیدم یک گل از گل های باغ زندگی

او امید زندگی باشد"رها" را ، او و بس

علی میرزائی"رها"