اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ساکنان باغ

ساکنان باغ

گر ساکنان باغ به سرو سمن خوشند

آوارگان باغ به شعر و سخن خوشند

از سیلی زمانه جلاء وطن شدند

باور نمی کنم که جدا از وطن خوشند

با این امید تا که بیایند از سفر

در انتظار مانده به سوت ترن خوشند

کشتی شکسته اند گروهی به بحر غم

جمعی اگر به ساحل چین و یمن خوشند

از دفن مردگان و اسیران بی دفاع

در گور های جمعی خود بی کفن خوشند

در حیرتم (رها) که چرا در جهان چنین

بعضی به سر بریدن و خون ریختن خوشند

علی میرزائی(رها)  

عاشقت هستم

عاشقت هستم

نازنینم عاشقت هستم نه از روی هوس

رفت و آمد می کنی در جسم و جانم چون نفس

سوت و کور است ای امید زندگی غم خانه ام

غیر تو در خانه ی دل یاس خوش بو نیست کس

بی تو بودن های تو جانم به لب آورده است

در نبودت  خانه زندان است و دنیا هم قفس

همرهی با کاروانی در دیار دیگری

گاه گاهی بشنوم از دور آوای جرس

دست و پایم بسته ای با تار مویی نازنین

با نگاهی ،گوشه ی چشمی به فریادم برس

برگزیدم یک گل از گل های باغ زندگی

او امید زندگی باشد"رها" را ، او و بس

علی میرزائی"رها"