اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

ندارم انتظار وصل تو


ندارم انتظار وصل تو

اگر اشکی که پشت پلک ها سد کرده ام از غم

عنان از من بگیرد سیل اشکم می برد عالم

ندارم انتظار وصل تو با درد می سازم

که درد کهنه را کمتر مداوا می کند مرهم

مرا ازآتش سوزان عشقت بیم آن باشد

رود بر باد هم خاک من و هم عالم وآدم

خَم هر موی تو صد دل گروگان دارد و در بند

کجا دیدن توان رویت دراین راه خم اندر خم

به دیدار تو در پندار خود هم قانعم ای گل

همان بهتر بماند دیده با روی تو نامحرم

بشد عمرم به ناکامی، دو روز مانده ی آن را

ندارد فرق چندانی برایم روز و شب با هم

"رها"بیند اگر روی تو را قالب تهی سازد

که او با دیدن عکس تو دارد روز و شب ماتم

علی میرزائی "رها"

نگاه نخستین

نگاه نخستین

مرا دو چشم سیاه تو شاعری آموخت

چرا که با نگهت مغز استخوانم سوخت

نبود عشق تو در دل اگر که یاس سفید

زبان ز بی سخنی ها دهان من می دوخت

مصیبت غم تو دفتری است یاس سفید

که صفحه صفحه ی آن شعله های غم افروخت

همان نگاه نخستین ز پا مرا انداخت

غمت به سینه و عشقت به دل مرا اندوخت

غمین مباش که این روزگار بد فرجام

بسی گهر که به خر مهره ای(رها)بفروخت

علی میرزائی(رها)


آب بقا


آب بقاء

نمی دانی که امروزی ز دیروزم بتر دارم

نمی دانی ز جان بازی چه سودایی به سر دارم

به دریایی ز آتش پای بنهادم شبی تاریک

کز ان دریای سوزان بر دلم صد ها شرر دارم

تو را خوش می نماید صحبت اغیار اما من

کجا غیر از تو ای نامهربان بر کس نظر دارم

اگر بی من یقین کردم که داری روزگاری خوش

برای خاطرت دیوانه دل از سینه بر دارم

زبس کردی مدارا با رقیبان ای امید من

به کوی بی نشانی قصد و آهنگ  سفر دارم

(رها)نوشید چون آب بقاء از چشمه ی عشقت

کجا من حالت نوشیدن آب دگر دارم

علی میرزا(رها)