اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل از جان سیر شد مارا

دل از جان سیر شد مارا

زخیل این ریاکاران دل از جان سیر شد مارا

به نام این و آن خوردند تا دل پیر شد مارا

به دنبال زر و زورند و عاری از خردمندی

ز  باطل هم سخن گفتند حق تفسیر شد مارا

اگر با آستین کهنه چون سعدی سخن گفتیم

از آن شیخ اجل هم طعنه ها تقریر شد مارا

به صبح خویش می سوزم به شام خویش می سازم

به عمری سوختن با ساختن تقدیر شد مارا

زبان ها بسته از گفتار و دل ها خسته از دیدار

به صد ها رشته گویی دست و پا زنجیر شد مارا

خدایا زندگی مشکل بود با این ریاکاران

زهی منت نصیب این قلب بی تزویر شد مارا

ازین نامردمی ها بغض سنگینی به دل دارم

اجل یک گوشه ی چشمی که نوبت دیر شد مارا

(رها)دنیا همین بوده است بهتر هم نخواهد شد

نمی دانم که نفرین که دامن گیر شد مارا

علی میرزائی 

روزگار وانفسا

روزگار وا نفسا

سخن وَ شعر مرا گر ز غصه سر باری است

به همره سخنم اشک چشم من جاری است

از این زمانه ی بی اعتبار و نا اهلان

به جان خسته ی من زخم های بسیاری است

من از طناب سیاه و سفید می ترسم

به راه خویش چو بینم گمان کنم ماری است

چه جای امن در این روز گار وا نفسا

که پر ز حیله و نیرنگ و از ریاکاری است

جهان به سر زنشی ای (رها) نمی ارزد

مرا چه عیش به جایی که این همه خواری است

علی میرزائی(رها)


سرو با حیا

سرو با حیا

فدای قامت آن سرو با حیا که تویی

مرا چو ماه دل آرام و دل ربا که تو یی

میان خیل بتان با دم مسیحایی

شفای خسته دلان، درد آشنا که تویی

قدم به باغ گذاری چو بلبلان چمن

هزار نغمه ز شور و ابوعطا که تویی

و با دو چشم بلا خیز خانمان سوزت

کسی که فتنه به هرجا به پا کند که تویی

تو عین عشقی و عرفان مگر نمی دانی

کسی کند به نظر خاک کیمیا که تویی

به راه عشق تو صد ها خطر به جان بخرم

هم ابتدای ره عشق و انتها که تویی

اگر ز باغ و چمن برگزیده ام یک گل

برای این دل غم دبده ی(رها)که تویی

علی میرزائی(رها)

صدای دل نشین

صدای دل نشین

گلی تو حالت یک غنچه ی نورسته ای داری

دهانی غنچه تر از غنچه مثل پسته ای داری

نگاهت خانمان سوز است می دانم که می دانی

که چشمان بلا خیز به ظاهر خسته ای داری

سخن با ناز می گویی صدایی دل نشین داری

تو گویی پشت هر واژه ز گل ها دسته ای داری

تو در اقلیم بیتای غزل سوزنده تر بیتی

تو عاشق کش ترینی گرمی آهسته ای داری

مرا عمری است دستان روی سر،تسلیم محض تو

همین بس تا بدانی عاشق دل خسته ای داری

"رها"را بسته ای پیرانه سر با رشته ی مویی

گمان دارم که همراهت دو بمب هسته ای داری

علی میرزائی"ر ها"


نگاه مهربانت کو

نگاه مهربانت کو

به چشمان سیاه تو نگاه مهربانت کو

به همراه نگاهت خنده های بی امانت کو

نه در چشم تو رویایی نه داری قلب شیدایی

ره آورد سفر جز اشک و حسرت ارمغانت کو

برون افتادم از باغ تو چون برگ خزان دیده

نپرسیدی تو هرگز باغ امید آشیانت کو

ز دنیا خسته و افسرده ام بی چاره ،بی چاره

به دیدار تو مشتاقم اجل اما نشانت کو

"رها"پرورده ای صد  یاس با طبع روان خود

برای یاس پروردن، دگر طبع روانت کو

علی میرزائی"رها"