اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

در سوک همسر

در سوک همسر

بیا چراغ شب افروز آشیانه ی من

تو رفته ای و صفا هم دگر زخانه ی من

بیا که جای تو خالی است در سرای دلم

که تا دو باره گذاری سرت به شانه ی من

چگونه رفت ز یادت که ترک ما کردی

حدیث روز جدایی غم زمانه ی من

مرا بهار پس از رفتنت خزان گردید

ز شاخ خشک نروید دگر جوانه ی من

دلم شکستی و رفتی امید زندگیم

دگر کجاست کسی یار و پشتوانه ی من

تو پر کشیدی و ماندم در این قفس تنها

سرم به زیر پرم از غم شبانه ی من

علی میرزای(رها)  

در سینه ام فریاد نیست

در سینه ام فریاد نیست

 از فغان لبریزم و در سینه ام فریاد نیست

در دل پر درد جای کینه و بیداد نیست

مرغک بی آشیان را در قفس سر زیر پر

بهر صیدش احتیاج دانه و صیاد نیست

گر که در جمعیت هر نوع حیوان بنگری

بر خلاف نوع انسان یک نفر شیاد نیست

کی کند قاچاق حیوان شیشه و افیون و بنگ؟

نیک بنگر بین آن ها یک نفر معتاد نیست

جانوران در زیستگاه خود عروسی می کنند

لانه شان از حمله ی دشمن ولی بر باد نیست

حفظ قانون حقوق جانوران تا با خداست

حاجت هم دردی یک جانی جلاد نیست

تا که خسرو ها در این دنیا جهان داری کنند

فرق، بین توپ و تانک و تیشه ی فرهاد نیست

گر که خصلت های انسانی شعار خود کنیم

 ای(رها)در این جهان کس را دل ناشاد نیست

علی میرزائی(رها)

در شاهوار

در شاهوار

اگر گذشت جوانی به دل شرار که دارم

هزارداغ ِ نهانی ز روزگار    که  دارم 

جوانی ارکه به آیین،ندیده ام  چه غم ای دل

به سینه حسرت روی تو گل عذار که دارم

اگر چه این فلک ِ پیر، پیر کرد و نزارم

هنوزعشق ِتو درسینه یادگار که  دارم

گذشت در دو قفس عمر ما جدا اگر ازهم

برای دیدن تو حق انتظا ر که  دارم

اگر که دست نوازش کسی به سر نکشیدم

به غم گساری خود چشم اشک بار که دارم

به کام مردم بی درد چرخ دون به مدار است

امید بیهُده از چرخ ِکج مدار،که دارم

اگر چه گنج زرم نیست گنج غم به دلم هست

به سینه دفتری از در شاهوار که  دارم

جوانیم که  تفاوت نداشت لیل  و نهارم

کنون که شام ندارم گهی نهار که دارم

نچیده ام ثمر از باغ و از بهار به عمرم

نبود خربزه ما را ولی  خیار  که دارم

درون باغ ِمَلِک،گر رهی نبوده برایم (1)

برون باغ ملک، سایه ی چنار که دارم

اگرهلوی ِخراسان،انار ِ ساوه  ندارم

زرشک ِقاین واین شعرِ آب دار،که دارم

چو یوسفم ندریدند،پیرهن اگر از پشت

هزار چاک ِگریبان ز دست یار که دارم

زبان شکوه به بند ای«رها»که ما سرکاریم

اگرخطا نکنم حق ِیک مزا ر که دارم

علی میرزائی(رها)

____________________________

1-باغ مشهور ملک آباد درمشهد

در وصف خرد

در وصف خرد(مثنوی)

اگر اندیشه دیدی خالص و ناب

بگیر آن را تو بالای سرت قاب

بکن هر صبح و شب آن را نظاره

بکن اندیشه جای استخاره

چو باشی بی خرد حالت بگیرند

به گاری بندن و مالت بگیرند

تو را اندیشه ای باشد به هر حال

برابر با عبادت های صد سال

سخن از من نه از آن رسول است

برای هر مسلمانی قبول است

مده بر بی خرد کار سترگی

بیندازد تو را او از بزرگی

خرد روشنگر روح و روان است

ز نادانی بشر بی خانمان است

به خوش نامان دنیا نیک بنگر

خرد ورزیده خودعمری سراسر

به عمر خود نگفته حرف مفتی

نکرده بهر کس گردن کلفتی

سخن از راستی گفتند و رفتند

به نفع خویشتن طرفی نبستند

علی میرزائی(رها)

دریاگریستم

در یا گریستم

ای نازنین به یاد تو دریا گریستم

بر روز های تیره به شب ها گریستم

دستم نمی رسد که نهم مرهمت به دل

از دست بی وفایی دنیا گریستم

اشکی که بوده است نهان سال ها زغیر

امروز شد عیان و هویدا گریستم

ای مه که کرده ای تو مرا بت پرست خود

شب تا سحر ز درد تمنا گریستم

ای گلبنم به بزم رقیبان چه میکنی

خونم به دل چو لاله به صحرا گریستم

دیدم به خواب قامت سروت کنار خویش

از اشتیاق قامت رعنا گریستم

هر روز می رسد غمی از دور روزگار

امروز را به حسرت فردا گریستم

شد شرحه شرحه سینه ی صد پاره ی (رها)

بس از فراق روی تو تنها گریستم

علی میرزائی(رها)


درد بی درمان

درد بی درمان

خداوندا ز درد هجر او جان بر لب است امشب

مرا با آن سیه گیسو هزاران مطلب است امشب

چو بخت تیره ی من آسمان هم تیره و تار است

اگر بر روی مژگانم هزاران کوکب است امشب

دلم بشکسته از طوفان و موج بحر غم هایش

درون سینه ام آهنگ یارب یارب است امشب

تمنای وصال تو مرا دردی است بی درمان

دل من آرزومند تو بیش از هر شب است امشب

بسی راز نهان خواندم ازان لب های خاموشت

دل من بی قرار از هجر آن لعل لب است امشب

بود درد و غم عشق تو شب ها غمگسار من

نگیری از (رها)این غم که در تاب و تب است امشب

علی میرزائی"رها"


درد تمنا

درد تمنا

داغ غم بر دلم از درد تمنا دارم

غم عالم همه از دست تو تنها دارم

سال ها رفت و تو در بزم رقیبان غافل

که در این سینه یکی لاله ی صحرا دارم

در غم عشق تو می سوزم و عمری تنها

درد خود از همه حتی ز تو حاشا دارم

تو نبینی که منم واله و شیدا هر جا

چشم خود را ز تو من غرق تماشا دارم

یک نگاه تو مرا خرمن جان آتش زد

که چو (وامق)همه جا ذکر تو(عذرا)دارم

بدتر امروز من ای ماه ز دیروز بود

سیر از امروزم و امید به فردا دارم

بس (رها)غرق خیال تو به هر جا باشد

خویشتن پیش رقیبان همه رسوا دارم

علی میرزائی(رها)  

درد دلی با فردوسی

درد دلی با فر دوسی

به خوردی پول توجیبی نبودم        

گهی گر بود هم جیبی نبودم

نه سرگرمی نه والیبال وشطرنج    

به بازی می گرفتندم غم و رنج

مرا از جنس لَته بود گویی

بُدی یک من چو تر می شد تو گویی

گروهی حمله می کردیم بر توپ

چو سنگین بود مثل گُلَه ی توپ

برای این که گویم سرخ رویم       

سه تا سیلی زدم روزی به رویم

یکی صبح و یکی ظهر و یکی شام

برای این که گویم خورده ام شام

همان سالی که می شد نفت ملی     

ز هر جا می نمودی غم تجلی

گذشت آن سال ها غم سر نیامد      

صدایی از کسی هم در نیامد

یکی از سال ها در اول مهر  

نبود اوضاع چندان بر سر مهر

دبیرستان گرفتی پول لوسی          

به نام نازنین استاد طوسی

که شد سر بار بر شهریه آن سال

گرفت از اولیاء و بچه ها حال

گمان کردیم شاعر ورشکسته ا ست  

ز شاه غزنوی وامی گرفته است

و شه خواهد گذارد چک به اجراء

همی ترسند مشت او شود وا  

سپس معلوم شد از روی اسناد       

هدف بوده مرمت قبر استاد

به فر هنگ و هنر از بهر ترمیم   

  نمودم پول کفش خویش تقدیم

چه فکر بکری آقایان نمودند         

که کفش از پای شاگردی ربودند

زمستان پاره کفشم بود پر آب        

یقین دارم نکرده خواب استاد

ز نفت ملی ار بهره نبردم            

ز شیر باغ ملی آب خوردم

زپایم گر که کفشم را ربودند         

به پایم کفش ملی را نمودند

نشد این خاطره هر گز فراموش     

مگر گاهی که بنده رفتم از هوش

بود رنج ابو القاسم به سی سال       

بسی کم تر زرنج بنده آن سال

نبودی شاعر شیرازی افسوس        

نصیحت می نمودی شاعر طوس

ندادی سکه های نقره یک جا        

نگه می داشت قدری بهر فردا

نمی خورد از دهان او بر آید        

سپس از ضعف جان او بر آید

که طولانی حسابی باز کردی        

سپس بر کل عالم ناز کردی

که بعد از قرن ها ازسال مرگش    

نگیرند از جوانی پول کفشش

بزن توریست بر قبرش یکی مشت    

بگو که درد بی کفشی مرا کشت

اگر چه مَنترم کردند و ناشاد         

(رها) بخشید کفشش را به استاد

 

علی میرزائی(رها)

درد سر کم می کنم

درد سر کم می کنم

شادیت را چند روزی گر که ماتم می کنم

می روم امروز و فردا درد سر کم می کنم

گریه ی نیم شبی ،با ناله ی صبحی جدا،

داشتم ،این هر دو را هر شام با هم می کنم

ناز می کردم به شبنم با غرور از عشق تو

خوار گشتم نزد خاری، ترک شبنم می کنم

صبر کردم نازنین شب های هجران تو را

نا امیدم،زندگی با کوهی از غم می کنم

چشم من از تو نشد سیر و دل از جان سیر شد

بعد از این در و غمت همراز و همدم می کنم

ترک تو آسان نباشد یاس خوش بوی سفید

تا نیازارم تو را پس ترک عالم می کنم

بی تو شادی بر نمی تابد دل دیوانه ام

کل ِ ماه و سال را بر خود محرم می کنم

ای "رها"بود آرزو ها این دو روز زندگی

جای پای رفتنم امروز محکم می کنم

علی میرزائی"رها"   

درد عشق

درد عشق

عشق تنها درد باشد کادمی

بر گزیند بهر خود با اختیار

بعد بنشیند به پای درد خود

سر دهد او گریه ی بی اختیار

عشق ما دیوانگی گر نیست چیست

کادمی خود را کند با آن دچار

دل به یک گل بین صد گل در چمن

بندد و از گل نبیند غیر خار

ای بسا گه عاشقی مجنون شود

روز را بر خود نماید شام تار

خیره در جمعی شود بر نقطه ای

خارج از جمع است و در فکر نگار

بی اراده صحبت از دلبر کند

بیم رسوایی کجا و اعتبار

لذتی باشد (رها)در عاشقی

کان فراموشی بود از روزگار

علی میرزائی(رها)