اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

درد عشق

درد عشق

عشق تنها درد باشد کادمی

بر گزیند بهر خود با اختیار

بعد بنشیند به پای درد خود

سر دهد او گریه ی بی اختیار

عشق ما دیوانگی گر نیست چیست

کادمی خود را کند با آن دچار

دل به یک گل بین صد گل در چمن

بندد و از گل نبیند غیر خار

ای بسا گه عاشقی مجنون شود

روز را بر خود نماید شام تار

خیره در جمعی شود بر نقطه ای

خارج از جمع است و در فکر نگار

بی اراده صحبت از دلبر کند

بیم رسوایی کجا و اعتبار

لذتی باشد (رها)در عاشقی

کان فراموشی بود از روزگار

علی میرزائی(رها)

کاش اختیاری داشتم

کاش اختیاری داشتم

یاد ایامی که روز و روزگاری داشتم

در کنارم همدم سیمین عذاری داشتم

روز ها خورشید من بودی و شب ها ماه من

با تو ای خورشید و مه صبر و قراری داشتم

غافل از دور زمان و غافل از روز فراق

در دل دشت و دمن گشت و گذاری داشتم

اشک پنهانی دلم خون کرد در هجران تو

کاش امیدی ز بعد انتظاری داشتم

بی تو بودن ها مرا از زندگانی سیر کرد

تا عزیزم با تو بودم روزگاری داشتم

زندگی با مرگ یکسان است در هجران تو

با تو بودم زنده گر شور و شراری داشتم

همچنان بر عهد و پیمانی که بستم نازنین

تابتم اما(رها)کاش اختیاری داشتم

علی میرزائی(رها)