اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دلتنگم

دل تنگم

ازین دنیای بی دروازه بی اندازه دل تنگم

و با سازی که دنیا می نوازد نا هم آهنگم

گروهی با ریاکاری خورند از سفره ی مردم

گروهی گشنه می خوابند ناز ِشست ِ فرهنکم

هوای شهر ها ناپاک و مردم خسته اند از هم

به هر کس رو به رو گردم تو گویی بر سَر ِجنگم

از این حال و هوای مردم و حال و هوای خود

برون از خانه ی خود مَنترَم در خانه ام مَنگم

به جیب هر کسی یک قوطی رنگی نهان باشد

برای خوردن آبی گهی کردند بس رنگم

به عشق نازنینی تا به این جا راه پیمودم

به پایم خورد در این رهگذر هر لحظه ای سنگم

در این دنیای وانفسا"رها" باغ امیدی نیست

اگر در پادگان عشق او همواره سرهنگم

علی میرزائی"رها"  

شمع

شمع

عاشقان شمعند یا پروانه ها یا هر دو وان

هر دو می سوزند آن از بهر این،این بهر آن

سوختم چون شمع تنها نیم شب ها تا سحر

درد بی پروانگی دارم اگر عمری به جان

ای بسا شب ها که خندیدم به اشک بی کسی

صبح در کف دود آهی،اشک سردی شمع سان

سوختم چون شمع اما شعله ام را کس ندید

گر چه بودی عالمی آتش مرا در دل نهان

شمع بودم دست من کوتاه از بزم نگار

داغ پنهان در دلم چون لاله دور از بوستان

سوختم عمری (رها) در بزم فرهنگ و ادب

تا که راه از چاه را دادم نشان ِگلبنان

علی میرزائی(رها)

عشق پیری

عشق پیری

دلم تنگ و دلم تنگ و دلم تنگ

جهانی آمدستم بر سر جنگ

امان از عشق پیری گر بجنبد

که آدم را کند پیرانه سر منگ

سر ساعت بسان کهنه معتاد

زند چیزی به دل گویی تو را چنگ

زند گر عاشقی بر سیم آخر

جلو دارش نباشد دین و فرهنگ

بسا عاقل که در طوفان هستی

به دام عاشقی افتاد و شد رنگ

رود عقل از رهی ّ و عشق راهی

نگردد این دو وان هرگز هم آهنگ

خورد گر سر به سنگ آید سر عقل

ندانم کی خورد ما را به سر سنگ

در این گرداب غم های زمانه

ندیدم هیچ سازی را خوش آهنگ

(رها)خو کرده با شب زنده داری

 و مهمان داری مرغ شباهنگ

علی میرزائی (رها)