اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

شکوه


شِکوَه

تو را ای بهتر از جانم من امشب در سفر دارم

اگر افسرده هر شب در قفس سر زیر پر دارم

تو جانم باشی و اما گریزانی چو بخت از من

مگر ای بی وفا یک نیمه جان من بیشتر دارم

کنون شهریور است و سینه ام ماتم سرای تو

چو درد جان گدازی نازنین کز شهرور دارم

تو و آن مهربانی های پنهان تو با دشمن

من و این درد پنهانی که هر شب بر جگر دارم

مگر با رفتنم راحت شوی روزی تو از دستم

و گرنه کی توانم سرو من دست از تو بر دارم

درخت عشق سوزانت خورد آب از دو چشم من

مکن عیبم اگر زین عشق امید ثمر دارم

مگر دردم نمی دانی که حرفم را نمی خوانی

مگر هر جا نمی بینی که من چشمان تر دارم

زدستت شکوه ها دارد(رها)یت با خدای خود

حذر کن زاه سوزانی که هنگام سحر دارم

علی میرزائی(رها)

شکوه غم


شکوه غم

غم جانانه ام در دل خدایا لذتی دارد

مگیر ازمن غم اورا به دل تا منتی دارد

به پاس حرمت غم های بی پایان او هرشب

دو چشمم تا سحر باشوق او خوش خدمتی دارد

بیا آهسته تر بیرون تو آه از سینه ی سوزان

مکن رسوا دلم را تا که قدرو حرمتی دارد

اگر از بخت بد افتادم از چشم بلاخیزت

بیفتد هر چه از چشم تو آن هم عزتی دارد

نشاید هر غمی را با غمت سودا کند این  دل

که در غم خانه ی ما هر غمی خود قیمتی دارد

کنم از بی نیازی فخر بر دنیا و ما فیها

ز غم هایت سرای سینه ام تا ثروتی دارد

ترا هم گر غمی باشد حوا لت کن که در این جا

غم و ماتم ز هجرانت شکوه و شوکتی دارد

(رها)پروانه شو در شعله های عشق سوزانش

که خود سوزی ّ آن بیچارگان هم علتی دارد

علی میرزائی