اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

فردای دل


فردای دل

عاشقان نالند از غم های نا پیدای دل

من ز رگبار غمت گردیده ام رسوای دل

شعله ی آهم اگرهر شب به گردون می رسد

خرمنی از آتشم در سینه باشد جای دل

کار دل از دست تو آخر به رسوایی کشد

درد و غم هایت نویسم روز و شب تا پای دل

نامه های عاشقانه جای پای اشک داشت

با خبر معشوق بود از اشک سیل آسای دل

با پیامک عاشقی ها فانتزی گردیده است

رو به ویرانی رود زین عاشقی دنیای دل

بیم آن دارم بماند خون من بر گردنت

گر که طوفانی شود ازموج غم دریای دل

عشق مه رویان به دل، بازی بود با آتشی،

کور می گردی ز دودش کی شود گرمای دل

اعتباری نیست امروزی به این دیوانه دل

ای "رها" داری چه امّیدی تو از فردای دل

علی میرزائی"رها"

کبوتر های حضرت

کبوتر های حضرت نسل ها مهمان آقایند

نکردند این کبوتر ها به کفتر های دیگر ناز

فراهم آب و دانه بهر شان هم سنگ با کوثر

ندیدم کفتری تا پز دهد بر کفتر اهواز

تاسی می کنند این نازنینان از امام خود

نمی دانند خود را برتر از هم نوع در شیراز

غروبی در حرم بودم نگاه من به کفتر ها

فروتن کفتری هاتف صفت گفتا  مرا این راز

خدا بر عالم هستی نگاه او خداوندی است

حرامی گر به دست آری به رسوایی ستاند باز

کبوتر وار گر بودیم ما هم شیعه ی حضرت

نبودی بسته در ها بهر بعضی،بهر بعضی باز

حرم امن است از عدل امام هشتم شیعه

ندیدم کفتری را در حرم هرگز اسیر باز

(رها)گاهی که از نامردمی ها می شوم دل گیر

حرم را در بغل گیرم و غم ها را دهم پرواز

علی میرزائی

گل بادام

گل بادام

دلبر مهوش ما بین؛ چه خوش اندام شده

فرودین آمده گویی گل بادام شده

دست در دست رقیبان و به دل حسرت او

دل بیچاره ی ما بین که چه ناکام شده

عمر ما رفت و نرفت از دل ما حسرت او

آفتابم  سفری  تا  به  لب  بام  شده

تاجی و بین دوشیری و میان دو رقیب

صاحبت عاقبت آن است که بهرام شده

وحشت پیری و  ناکامی و رسوایی ما

حاصل عشق تو ام در ملأ عام شده

مثل آن رفته ز دستم که زبد نامی خود

او روان جانب یک چوبه ی اعدام شده

عاشق روی تو گردید"رها" بی پروا

آرزویت به دل ما طمع خام شده

علی میرزائی"رها"