اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دل زندانی

دل زندانی

گواه باش خدا اشک های پنهانی

که بعد رفتن او آمدم به مهمانی

زبیم آن که فغانم به گوش کس نرسد

دلم نموده ام امشب به سینه زندانی

نگار آمدو رفت و نشد که یک لحظه

کنم حکایت غم ها و درد و حیرانی

نگاه کوته او داد هستیم بر باد

دریغ و درد که شد حاصلم پریشانی

جفا و ناز تو را تا به جان خریدارم

مکن به هر خس و خاری تو ناز ارزانی

به پیش چشم (رها)تکیه بر کسان دادن

بود خلاف مروت مگر نمی دانی

علی میرزائی(رها)


عشق جوانی

عشق جوانی

عشق دوران جوانی هوسی بیش نبود

حاصلش دانه و دام و قفسی بیش نبود

در پی عشق بیابان به بیابان رفتم

کاروان رفت و صدای جرسی بیش نبود

عمر چون آب روان است به دریای عدم

هم ره غافله ماندن نفسی بیش نبود

تا که انسان بدر آورد زتن جامه ی فکر

قدر او در دو جهان از مگسی بیش نبود

ای بسا بی خردی صاحب زوری شد و زر

بعد معلوم شد او بوالهوسی بیش نبود

زاتش بی خردان گرم نشد خانه ی کس

نفع شان دود به چشمان کسی بیش نبود

آن چنان با کس و ناکس تو کسی کن که (رها)

سر هر کوچه نگویند خسی بیش نبود 

علی میرزائی"رها"

کویر

کویر

یاس سفید من شده مهمانت ای کویر

داری هوای چیدن گل دامنت بگیر

آن یاس را به خون جگر آب داده ام

بوی نسیم او بود ار خوش تر از عبیر

یارب مباد آن که به پایش خورد خسی

او را عزیز دار که یاسی است بی نظیر

با ماه خود بگو به طلوعت نیاز نیست

کز جانب شمال در آمد مهی منیر

بگذار بال و پر بگشاید به دامنت

کو بلبلی است در کف زاغ و زغن اسیر

با سوزو ساز عادت دیرینه دارد او

چون قلب داغ دار (رها)بوده اش سریر

علی میرزائی(رها)