اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

صبح آرزو

صبح آرزو

دو دست تا به سحر سوی آسمان دارم

چه الفتی است که با خیل اختران دارم

رسید جان به لبم صبح آرزو نرسید

به راه عشق ِتو، گویی هزار جان دارم

به سینه بغض،مرا سد راه فریاد است

اگر چه سینه ی لبریز از فغان دارم

گذشت عمر به بی حاصلی و ناکامی

ز روزگار و زمانه غمی گران دارم

در آرزوی تو ماندم و رفته از دستم

دل شکسته و دردی به دل نهان دارم

شب فراق نشد دامنم تهی از اشک

"رها" به ساحل کا رون من آشیان دارم

علی میرزائی"رها"  

فریاد رسی نیست

فریاد رسی نیست

رفتی و مرا برده ای از یاد کجایی

از دست تو دارم دل نا شاد کجایی

لب ریز مرا سینه ای از درد و فراق است

فریاد رسی نیست، تو فریاد کجایی

با خاطری آزرده از ایام و زمانه

در بند تو ام،خاطر آزاد کجایی

ای سرو روان باغ دلم بی تو خزانی است

با قامت و آن حسن خدا داد کجایی

من را به می  ِ آن دهن غنچه مثالت

کردی تو گرفتار و معتاد کجایی

چون قلب "رها" عهد و وفا را تو شکستی

ای عهد شکن دست مریزاد کجایی

.........

این قافیه تنگ است ولی حرف زیاد است

با ارز کنم خانه ات آباد کجایی

علی میرزائی"رها"