اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

در خیالم با تو ام

در خیالم با توام

یاد چون زان چشم زیبا می کنم

من تو را هر شب تمنا می کنم

در خیالم با توام اما تو را

در دلم از دیده حاشا می کنم

گر که بیند دیده ام در دل تو را

نزد اشکم خویش رسوا می کنم

دیده و دل را دهم تا آشتی

خواب را در چشم رویا می کنم

چشم و هم چشمی ِ چشم و چشم ِ دل

در کتاب عشق معنا می کنم

چشم تا غافل شد از حال "رها"

باز از نو خویش شیدا می کنم

علی میرزائی "رها"  

در سوک همسر

در سوک همسر

بیا چراغ شب افروز آشیانه ی من

تو رفته ای و صفا هم دگر زخانه ی من

بیا که جای تو خالی است در سرای دلم

که تا دو باره گذاری سرت به شانه ی من

چگونه رفت ز یادت که ترک ما کردی

حدیث روز جدایی غم زمانه ی من

مرا بهار پس از رفتنت خزان گردید

ز شاخ خشک نروید دگر جوانه ی من

دلم شکستی و رفتی امید زندگیم

دگر کجاست کسی یار و پشتوانه ی من

تو پر کشیدی و ماندم در این قفس تنها

سرم به زیر پرم از غم شبانه ی من

علی میرزای(رها)  

درد عشق

درد عشق

عشق تنها درد باشد کادمی

بر گزیند بهر خود با اختیار

بعد بنشیند به پای درد خود

سر دهد او گریه ی بی اختیار

عشق ما دیوانگی گر نیست چیست

کادمی خود را کند با آن دچار

دل به یک گل بین صد گل در چمن

بندد و از گل نبیند غیر خار

ای بسا گه عاشقی مجنون شود

روز را بر خود نماید شام تار

خیره در جمعی شود بر نقطه ای

خارج از جمع است و در فکر نگار

بی اراده صحبت از دلبر کند

بیم رسوایی کجا و اعتبار

لذتی باشد (رها)در عاشقی

کان فراموشی بود از روزگار

علی میرزائی(رها)

درد هجران

درد هجران

درد هجران تو ام ساخته بی تاب امشب

نیست از دوری تو چشم مرا خواب امشب

شب من ابری و ماه از نظرم پنهان است

نه ز ماهست امیدی نه ز مهتاب امشب

چشم بر راه تو ماندم که شب از نیمه گذشت

اشکم از هر مژه جاری است چو سیلاب امشب

تا شراب لب لعل تو به مینای دل است

درد من چاره نگردد زمی ناب امشب

ترسم امشب که به صحرای جنونم ببرد

حسرت یار و دیار و غم احباب امشب

ای(رها)چشم امید از فلک پیر ببند

بهر پرواز ازین بادیه بشتاب امشب

علی میرزائی(رها) 

داد هم نوعان ما

  داد هم نوعان ما

آن چه بر ما در زمین از خیر و از شر می رود

کی ز دست نا مسلمانان کافر می رود

حاصل رفتار ظلم آلود ما باعث شده

داد هم نوعان ما تا دب اکبر می رود

نیست امیدی که تا سامان بگیرد کار ما

تا که انصاف و عدالت نا برابر می رود

نیست امیدی به پایان مصیبت های ما

عمر ما بیهوده از کف دست آخر می رود

کوهی از غم پیش روداریم ویک پا در هوا

ای "رها"صبر خدا هم عاقبت سر می رود

علی میرزائی "رها"ا"

دریای آتش

دریای آتش

من آن مرغم که دارم ماتم بی آشیانی را

به دل دارم چوکوهی غصه ی بی همزبانی را

کجایی آشنای دل که احوالم نمی پرسی؟

نمیدانی مگر    دردوغم بی     آشنایی را

چه شبها سوختم چون شمع وآهی برنشدازدل

نیامدصبح امیدی که بینم کامرانی  را

ازاین آهسته سوزیهای تدریجی دلم خون شد

به کف داری تو هر شب گر شراب ارغوانی را

ازاین عزلت نشینیها نشدجزخون دل حاصل

مگرآورگی سازد به کامم زندگا نی را

به بی نام ونشانی گشته ام آوازه ی شهرم

خدایا ده نشان من توکوی بی نشانی را

منم آن دربدرکزهردری رفتم جفا دیدم

ندیدم ازکسی حتی زخودمن مهربانی را

بسی گفتندازشورجوانی دیگران اما

نبوییدم گلی ازباغ پرشورجوانی را

(رها)پیرانه سرداری هوای وصل مه رویان

ازآن می بینمت در سینه صد داغ نهانی را

علی میرزائی(رها)

دریای آغوش

دریای آغوش

گرفتارم نمودی روزی و کردی فراموشم

نهادی باری از عشقی گران زان روز بر دوشم

بیا یک روز صبحم را ببین در خواب و بیداری

بخوان در دفتر صبحم تو تکلیف شب دوشم

نسیم موجی از دریای آغوشت به جانم خورد

حبابی بر سر موجم وعمری خانه بر دوشم

به دوشم می کشیدم در جوانی بار عشقت را

کنون پیرانه سر دارم غم عشقت در آغوشم

مرا عشقت بهاری بود و قدرش می رود بالا

بسان سال عمر من که با یک سکه نفروشم

گر از بازار سکه دست من کوتاه چون عمراست

هر از گاهی زجام عشق تو یک جرعه می نوشم

برای گرم وسرد روزگاران دیده ای چون من

چه فرق است ار لباس عافیت یا آخرت پوشم؟

(رها) آهی ندارد تا کند با ناله ای سودا

ببین در گوشه ی فقرم چو خُمّ ِ باده می جوشم

علی میرزائی(رها)

دریای مجازی

دریای مجازی

با یک نگهت صید تو افتاد ز رفتار

در حلقه ی یک موی تو  صد پای گرفتار

در خواب خوشی ای مه سیمین بدن اما

شب تا به سحر من زغم عشق تو بیدار

مانند اناری که خدا هدیه فرستاد

هر دانه ی تو شافی صد ها دل بیمار

با آمدن و رفتنت ای سرو خرامان

شوقی به سر آید و به دل حسرت بسیار

بنگر تو پریوار به دریای مجازی

بس قایق وامانده بر امواج ز رفتار

صد لیک و کامنت برایت بگذارند

شاهانه گذاری تو به دل حسرت دیدار

طبعم بود آماده و این قافیه هم باز

کافی است(رها) موعظه بر مردم هشیار

علی میرزائی(رها)