اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

فرش عشق

فرش عشق

بین خوبان دلبری مثل تو شور انگیز نیست

عاشقی از عشق،قلبش مثل من لبریز نیست

گر چه می دانم که وصلت نازنین نا ممکن است

خوب می دانی مرا از عشق تو پرهیز نیست

فرش عشقت را گره اندر گره در قلب خود

بافتم با خون دل فرشی که در تبریز نیست

چار فصل زندگی طی شد،به ناکامی گذشت

من ندیدم در بهاران آن چه در پاییز نیست

خانه ی خود را به دست خویش ویران کرده ام

احتیاج حمله ای از جانب چنگیز نیست

دام عشقی را نهادی خود"رها"بر گردنت

نیک می دانی کسی مثل تو حلق آویز نیست

علی میرزایی"رها"    

فریاد به جایی نرسد

فریاد به جایی نرسید

دل آواره به غربت سرو سامان نگرفت
کس سراغ از من و از حال پریشان نگرفت

نیم شب ها من و تنهائی و اشک و غم و دررد
مرغ شب هم خبر از دیده ی گریان نگرفت

کودکی ها و جوانی به غم و درد گذشت
جان فرسوده ی من فرصت درمان نگرفت

جان به لب آمد و فریاد به جایی نرسید
آه جان سوز ولی دامن جانان نگرفت

وای بر جمع کسانی که در آن جمع، کسی
تا ریاکار نشد منصب و عنوان نگرفت

ای خوشا مردم دانا و خرد مندی که،
گرگ را بر گله چوپان و نگهبان نگرفت

راه جایی نبرد،چوب لئیمان بخورد،
آن که در گوش،"رها" پند نیاکان نگرفت

علی میرزائی(رها)    

فقط همین

فقط همین

در دست روزگار اسیرم فقط همین

آماده ام که بی تو بمیرم فقط همین

آفت زده به باغ وجودم نشان بده

راهی که راه خویش بگیرم فقط همین

در چارچوب عرصه ی شطرنج زندگی

شاکی ز دست شاه و وزیرم فقط همین

تیپا چو سنگ خورده نشانی نداشتم

چون بوده ام دبیر،دبیرم فقط همین

تمرین پیری ام به جوانی نموده ام

عمری است رنگ موی،چو شیرم فقط همین

از آن چه زندگی است نصیبی نبرده ام

گر روی خاریا که حریرم فقط همین

دیدم نمایشی است فریبنده روزگار

حتی اگر امیر کبیرم فقط همین

دیدم به راه دوستی و آرزو"رها"

صد پیچ و خم به راه و مسیرم فقط همین

علی میرزائی"رها"  

کس نشد آگه

کس نشد آگه

در غمت می سوزم و رویت نمی بینم هنوز

کس نشد آگه ز درد جان مسکینم هنوز

در خزان عمرم و دل در هوای چشم تو

دامنم رنگین چو گل از اشک خونینم هنوز

نیمه شب هایی که در تاب و تبم از دوریت

کس نیاید جز غم هجران به بالینم هنوز

تا که داری گوشه ی چشمی به من ای نازنین

در هوایت روز و شب از پای ننشینم هنوز

عطر تو پیچیده در جان "رها" یاس سفید

مست از بوی توام از خواب دوشینم هنوز

علی میرزائی"رها" 

گر مسلمانی از این است

گر مسلمانی از این است

آدم آن نیست که در جامه ی انسان باشد

ظاهرش آدم و خود غول بیابان باشد

سر مردان بِبُرَد زن به غنیمت بِبَرَد

مدعی باشد و در کسوت مردان باشد

"گر مسلمانی از این است" که این ها دارند

وای بر آن که به این شکل مسلمان باشد

هر دلی را نسزد جایگه ِ عشق بود

مگر آن دل که پر از جلوه ی جانان باشد

تا علی اسوه ی ِتقوی و مسلمانی ماست

جای این کور دلان منزل شیطان باشد

آن صفاتی که علی داشت خدا گونه (رها)

قطره ای در دل تو حاکی ِایمان باشد

علی میرزائی(رها)