اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

زندانی عشق

زندانی عشق

بیا یک شب به دیدارم ببین حال پریشان را

و سیل غنچه های اشک خونینم به دامان را

به مهر تو چنان دل بسته ام سرو سهی قامت

که از کف داده ام باغ امیدم دین و ایمان را

تهمتن وار در دل عشق از تهمینه ای دارم

کنم هر شب رصد از شهر مشهد شهر تهران را

بهار من زمستان بود و تابستان از آن بد تر

به عمر خود ندیدم جلوه ی باغ و بهاران را

به مهمانی دنیا آمدم بس خون دل خوردم

ندارد خوان دنیا طاقت دیدار مهمان را

ز بس خاموش بنشستم مرا دیوانه پندارند

همان قومی که بست از پشت جفت دست شیطان را

شدم تسلیم امواج حوادث در غم عشقی

"رها"زندانی عشق است دارد شوق زندان را

علی میرزائی"رها"  

گر مسلمانی از این است

گر مسلمانی از این است

آدم آن نیست که در جامه ی انسان باشد

ظاهرش آدم و خود غول بیابان باشد

سر مردان بِبُرَد زن به غنیمت بِبَرَد

مدعی باشد و در کسوت مردان باشد

"گر مسلمانی از این است" که این ها دارند

وای بر آن که به این شکل مسلمان باشد

هر دلی را نسزد جایگه ِ عشق بود

مگر آن دل که پر از جلوه ی جانان باشد

تا علی اسوه ی ِتقوی و مسلمانی ماست

جای این کور دلان منزل شیطان باشد

آن صفاتی که علی داشت خدا گونه (رها)

قطره ای در دل تو حاکی ِایمان باشد

علی میرزائی(رها)