اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

دبیر می طلبی

دبیر می طلبی

تو خار تشنه لبی از کویر می طلبی؟

به دام عشق تو باشد اسیر می طلبی؟

میان این همه گل های بوستان و چمن

به گلبنی چو تویی داده گیر می طلبی

به سر، هوای وکالت نبو ده است او را

کسی که بوده همیشه دبیر می طلبی

جوانیش که به آیین نبوده است هر گز

کنون که رفته ز دست است و، پیر می طلبی

میان او و تو صد منزل است فاصله ها

تو عاشقی که بود سر به زیر می طلبی

بود به عرصه ی شطرنج زندگی سرباز

تو این پیاده، به جای وزیر می طلبی

ردیف و قافییه مجبور کرد طعنه  زنم

تو شاعری چو (رها) کم نظیر می طلبی؟!

علی میرزائی(رها)  

راه خویش بگیرم

راه خویش بگیرم

در دست روزگار اسیرم فقط همین

آماده ام که بی تو بمیرم فقط همین

آفت زده به باغ وجودم، نشان بده

راهی که راه خویش بگیرم فقط همین

تمرین پیری ام به جوانی نموده ام

عمری است رنگ موی، چو شیرم فقط همین

دیدم به راه دوستی و آرزوی خود

صد پیچ و خم به راه و مسیرم فقط همین

تیپا چو سنگ خورده نشانی نداشتم

چون بوده ام دبیر، دبیرم فقط همین

دیدم نمایشی است "رها" روزگار ما

حتی اگر امیر کبیرم فقط همین

علی میرزائی"رها"  

فقط همین

فقط همین

در دست روزگار اسیرم فقط همین

آماده ام که بی تو بمیرم فقط همین

آفت زده به باغ وجودم نشان بده

راهی که راه خویش بگیرم فقط همین

در چارچوب عرصه ی شطرنج زندگی

شاکی ز دست شاه و وزیرم فقط همین

تیپا چو سنگ خورده نشانی نداشتم

چون بوده ام دبیر،دبیرم فقط همین

تمرین پیری ام به جوانی نموده ام

عمری است رنگ موی،چو شیرم فقط همین

از آن چه زندگی است نصیبی نبرده ام

گر روی خاریا که حریرم فقط همین

دیدم نمایشی است فریبنده روزگار

حتی اگر امیر کبیرم فقط همین

دیدم به راه دوستی و آرزو"رها"

صد پیچ و خم به راه و مسیرم فقط همین

علی میرزائی"رها"