اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

کو نسیم زلف او

کو نسیم زلف او

دوش ماندم با دو چشم اشکبار خویشتن

سینه ی سوزان نمودم غمگسار خویشتن

لحظه ای هم عقل در این محفل کوچک نشست

گفت حیرانی چرا آخر به کار خویشتن

از چه رو ببریده ای ای سینه چاک در بدر

از خود و از مردم و خویش و تبار خویشتن

عشق بی پروا بگفتا ترک بزم ما نما

عقل آخر بین برو دنبال کار خویشتن

کار ما بگذشته از پند و نصیحت دور شو

تا نسوزانم تو را با این شرار خویشتن

از جهان یاس سفیدی را فقط بگزیده ام

تا نثار او نمایم روزگار خویشتن

گر چه مجنون دستم از لیلای من کوته بود

دفتر عشقی گذارم یادگار خویشتن

برگ زردی بر درختم کو نسیم زلف او

تا بیندازد مرا اندر کنار خویشتن

کی (رها)قدری شناسد در ره او ناصحا

بهر عمر کوته بی اعتبار خویشتن

علی میرزائی(رها)