اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه
اشعار علی میرزائی

اشعار علی میرزائی

غزل ها ،شعر نو و کوتاه و اشعار متفرقه

سنگ صبور


سنگ صبور

شدی سنگ صبورم با تو امشب گفتگو کردم

مصیبت های دل گفتم حکایت مو به مو کردم

نبود ایام حتی لحظه ای هم بر مراد من

کشیدم پای در دامن و حفظ آبرو کردم

به شهر خود غریبم دور از احباب و دلتنگم

تو را در شهر غربت ای امیدم جستجو کردم

تو را از بین صد گل برگزیدم یاس خوشبویم

ز گل هایی که با آیینه ی دل روبرو کردم

دلی خون داشتم از آن چه نامش زندگانی بود

تو را دیدم جنون آمیز با خونم وضو کردم

من و مجموعه ی عکس تو در دل نیمه ی شب ها

نهانی، گریه از فریاد پنهان در گلو کردم

"رها"در خلوت تنهایی اش سر زیر پر دارد

و با یاد تو می سازد که با درد تو خو کردم

علی میرزائی"رها"

کسب آبرو

کسب آبرو

امید زندگی هرشب ترا من آرزو کردم

به کویت رفتم و بیهوده آن  راجستجو کردم

نبودی تا به بر گیرم ترا از فرط دلتنگی

به جانت رفتم و پیراهنت ر ا باز بو کردم

چنان بوی  تو ا ز پیراهنت در جان من پیچید

که بنشستم ز خون  دیده ام آن جا وضوکردم

نشانی از تو دیدم ماه  من  در هر نظرگاهی

به چشم بی فروغ خویشتن هرجا که  رو کردم

همان جایی که آب زندگی نوشیدم از جامت

زدم زانو پریشان با خدایم  گفتگو کردم

نشستم پای هر گل گریه کردم تا که  شد سیراب

شکایت نزد گلها از تو ای گل مو به  مو کردم

گرفتم عکس زیبای ترا چون جان در آغوشم

گلی چیدم ز گلها بین زلفانت فرو کردم

رها) سیراب شد گر بوستان از اشک چشم  تو)

خوشا چون نزد سرو خویش کسب آبرو کردم

علی میرزائی(رها)