غم ناکامی
عهد کردم که ز باغ تو نچینم ثمری
مگر آن دم که رسد از پی شامم سحری
گاهی ار جرعه یی از جام لبت می نوشم
از لب خشک من و سوز دلم با خبری
آهم از حسرت تو دوش به افلاک رسید
تا ز دست من دیوانه زدی بال و پری
آن قدر گریه کنم در غم ناکامی خویش
تا به رحم آیی و از جرم و خطایم گذری
یاس خوش بوی سفیدم تو امیدم باشی
در دل خون شده ام نیست امید دگری
مهربانی به رقیبان مکن ای سرو روان
تا که دارم غم آوارگی و دربدری
راه ما پر خطرو سینه پر از خاطره هاست
مرغ طوفان زده را نیست از این ره حذری
همتی تا که ره عشق به مقصود بریم
چون نمانیم بماند زغم ما سمری
سر یک موی تو را من به دو عالم ندهم
گر کنی یا نکنی سوی (رها) یت نظری
علی میرزائی "رها"
سپاسگزارم